کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اکبار
برابر فارسی
بزرگ پنداری، پلیدشدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکبار
فرهنگ واژههای سره
بزرگ پنداری، پلیدشدن
-
اکبار
لغتنامه دهخدا
اکبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ کَبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کبر شود.
-
اکبار
لغتنامه دهخدا
اکبار. [ اِ ] (ع مص ) بزرگ دیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بزرگ آمدن . (برهان ). || بزرگ پنداشتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بزرگ داشتن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 18) (تاج المص...
-
جستوجو در متن
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک َ ب َ ] (ع اِ) طبل . (منتهی الارب ). طبل . (معرب است ). (اقرب الموارد). ج ، کِبار، اَکبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
پلیدی کردن
لغتنامه دهخدا
پلیدی کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریدن . ریستن . تغوّط. غائط کردن . تَطَفﱡش . طفش . طفس : اکبار؛ پلیدی کردن کودک . تجعس ؛ پلیدی کردن . (منتهی الارب ).
-
بزرگ آمدن
لغتنامه دهخدا
بزرگ آمدن . [ ب ُ زُ م َ دَ ] (مص مرکب ) اکبار. (المصادر زوزنی ). عظیم شمردن . عظیم و مهم جلوه کردن : چون خبر به عمرو [ لیث ] رسید آن [ شکست لشکریان وی ] او را بزرگ آمد و دولت دیرینه گشته ... (تاریخ سیستان ).به کتّابش آن روز سابق نبردبزرگ آمدش طاعت ا...
-
اکبیر
لغتنامه دهخدا
اکبیر. [اِ ] (ص ، اِ) در تداول عوام ، سخت پلید و پلشت و بی دولت . سخت مکروه . سخت شوخگن . عظیم مکروه . شاید از ماده ٔ اکبار عربی به معنی پلیدی کردن . (از یادداشت مؤلف ). پلید. کثیف . زشت . بی ریخت . اکبیری . (فرهنگ فارسی معین ). || ادبار. (فرهنگ لغا...
-
بزرگ داشتن
لغتنامه دهخدا
بزرگ داشتن . [ ب ُ زُ ت َ ] (مص مرکب ) تعظیم . تفخیم . تجلیل . امجاد. تبجیل . تکریم . تجلیل کردن . اعزاز کردن . تعظیم کردن . احترام کردن . ادب کردن . توقیر.محترم شمردن . اعظام . تعزیز. اکبار. هشم . تهشیم . ترحیب . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) ...
-
اصغار
لغتنامه دهخدا
اصغار. [ اِ ] (ع مص ) خرد گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). کوچک کردن . (لغت خطی ). صغیر گردانیدن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || فرومایه و ذلیل گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). خوار گردانیدن . (منتهی الا...
-
بی نمازی
لغتنامه دهخدا
بی نمازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت بی نماز. نماز نگزاردن . ترک صلوة. || کنایه از حیض آمدن زنان باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ) (سروری ) (رشیدی ). حیض و دشتان . (ناظم الاطباء). عادت ماهانه ٔ زن . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). قاعدگی زن ...
-
کبر
لغتنامه دهخدا
کبر. [ ک َ ب َ ] (اِ) درخت اصف و عامه آن را کُبّار و قُبّار گویند. (از اقرب الموارد). نباتی است وعامه آن را کُبار گویند. ج ، کِبار و اکبار. (منتهی الارب ). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً خنازیر را نافع است ...