کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اکابر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اکابر
/'akāber/
معنی
۱. = اکبر
۲. بزرگسالان.
۳. [منسوخ، مجاز] مکانی که بزرگسالان در آن درس میخواندند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران
۲. سالمندان، معمرین ≠ کهان، کهتران
برابر فارسی
بزرگان، سال مندان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اکابر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعاظم، بزرگان، شرفا، مهان، مهتران ۲. سالمندان، معمرین ≠ کهان، کهتران
-
اکابر
فرهنگ واژههای سره
بزرگان، سال مندان
-
اکابر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَکبَر] 'akāber ۱. = اکبر۲. بزرگسالان.۳. [منسوخ، مجاز] مکانی که بزرگسالان در آن درس میخواندند.
-
اکابر
فرهنگ فارسی معین
(اَ بِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ اکبر؛ بزرگان .
-
اکابر
لغتنامه دهخدا
اکابر. [ اَ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است . (یادداشت مؤلف ). دهی است در کمتر از شش فرسخی میانه ٔ جنوب و مشرق عسلویه . (از فارسنامه ٔ ناصری ) : در خوارزم و درکات و اکابر از آن [ از توت ] دوشاب خاص اشخاص گیرند. (فلاحت نامه ).
-
اکابر
لغتنامه دهخدا
اکابر. [ اَ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِاکبر. بزرگان . مقابل اصاغر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اکبر شود. || مردمان دولتمند و توانا. || مردمان بزرگ و شریف و کبیر. (ناظم الاطباء). بزرگان . شرفا. (فرهنگ فارسی معین ) : نشست در مجلس عالی به حضور اولیای دولت و دعوت...
-
واژههای مشابه
-
أَکَابِرَ
فرهنگ واژگان قرآن
بزرگان
-
واژههای همآوا
-
عکابر
لغتنامه دهخدا
عکابر. [ ع َب ِ ] (ع اِ) کلاکموشهای نر. (منتهی الارب ). نرها از «یرابیع». (از اقرب الموارد).
-
أَکَابِرَ
فرهنگ واژگان قرآن
بزرگان
-
جستوجو در متن
-
رجال
واژگان مترادف و متضاد
اکابر، بزرگان، مردان، نجبا، نجیبان ≠ نسوان
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلام رطبی . یکی از اکابر شافعیه است .
-
اصاغر
فرهنگ فارسی معین
(اَ غَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اصغر. 1 - خردسالان ، کوچکان . مق اکابر. 2 - کهتران .