کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اژدرها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اژدرها
/'aždarhā/
معنی
مار بسیاربزرگ: ◻︎ چه کس بیاجل نخواهد مُرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی: ۱۲۲). Δ اژدرها مفرد است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اژدرها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اژدها، اژدر› [قدیمی] 'aždarhā مار بسیاربزرگ: ◻︎ چه کس بیاجل نخواهد مُرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی: ۱۲۲). Δ اژدرها مفرد است.
-
اژدرها
لغتنامه دهخدا
اژدرها. [ اَ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده ، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است . اژدها. (لغت فرس ) (جهانگیری ). تنّ...
-
جستوجو در متن
-
اژادر
واژهنامه آزاد
جمع اژدر، اژدرها
-
اژدهاوش
لغتنامه دهخدا
اژدهاوش . [ اَ دَ وَ ] (ص مرکب ) اژدهافش . مانند اژدرها. || (اِخ ) ضحاک ماردوش .
-
اژدها
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ اَوِس . ] (اِمر.)=اژدرها. اژدر: ماری است افسانه ای با جثه ای بزرگ که بال ها و چنگ های قوی دارد و از دهانش آتش بیرون می جهد.
-
ازدهاک
لغتنامه دهخدا
ازدهاک . [ اَ زِ دَ ] (اِخ ) ازی دهاک . اژی دهاک . ضحاک . اژدها. اژدرها. رجوع به آک و بیوراسپ شود.
-
برسان
لغتنامه دهخدا
برسان . [ ب ُ ] (اِ) اژدها. (برهان ) (ناظم الاطباء). اژدر. اژدرها. ثعبان . تنین .
-
آستیاژ
لغتنامه دهخدا
آستیاژ. (اِخ ) اَستیاژ. آسپاداس . نام آخرین پادشاه مِدو او را داریوش در 549 ق .م . از پادشاهی خلع کرد. ازدهاک . (دمشقی ). آزی دهاک . اژدهاک . اژدها. اژدرها. ده آک . ضحاک . ضحاک ماران . و رجوع به اَستیاژ و آک شود.
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است باستانی و یک بار به بیت ذیل از او در لغت نامه ٔ اسدی استشهاد شده است :چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماندبکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.(یادداشت مؤلف ).
-
اژدهای رایت
لغتنامه دهخدا
اژدهای رایت . [ اَ دَ ی ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اژدهای علم . نقش اژدرها که بر علم تصویر میکردند : در تن اژدهای رایت تومار افعی شود عدو را پی . ظهیر فاریابی .
-
ثعابین
لغتنامه دهخدا
ثعابین . [ ث َ ](ع اِ) ج ِ ثعبان بمعنی اژدرها. || رئیس الثعابین . ماری خرافی که از تخم خروس زاید و مار پرزهرو نیز مرغی موهوم که دم وی مانند مار بود و نوعی حیوان نیش غولی چون غولی که نظر و نفس وی کشنده است .
-
خورشیدپوش
لغتنامه دهخدا
خورشیدپوش . [ خوَرْ / خُرْ ](نف مرکب ) پوشنده و پنهان کننده ٔ خورشید. پنهان کننده ٔ چیز بسیار گرانبها و بزرگ چون خورشید : این قضا ابری بود خورشیدپوش شیر و اژدرها شود زو همچو موش .مولوی .
-
حارسی
لغتنامه دهخدا
حارسی . [ رِ ] (حامص ) حارس شدن : حارسی اژدرها گنج راست خازنی راحتها رنج راست . نظامی .من نخسبم حارسی ّ دز کنم گر برآرد گرگ سرتیرش زنم .مولوی .
-
اژدر
لغتنامه دهخدا
اژدر. [ اَ دَ / اِ دَ ] (اِ) مار بزرگ . (برهان ). مار بزرگ جثه . (غیاث اللغات ). اژدرها. اژدها. تنّین . ثعبان . (بحر الجواهر). بَرغَمان . بُرسان . در اساطیر قدیمه نام ماری بغایت عظیم که از دهان آن آتش بیرون میریخته است : وزین هفت سر اژدر عمرخواربپرهی...