کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اِسْتیزَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اِسْتیزَ
لهجه و گویش گنابادی
estiza در گویش گنابادی یعنی لجبازی ، لجبازی کردن
-
واژههای مشابه
-
استیز
لغتنامه دهخدا
استیز. [ اِ ] (اِمص ) ستیز. ستیزه . رجوع به ستیزه و استیزه شود : برآغالیدنش استیز کردندبکینه چون پلنگش تیز کردند. ابوشکور.چون امیدت لاست زو پرهیز چیست با انیس طبع خود استیز چیست .مولوی .
-
واژههای همآوا
-
استیز
لغتنامه دهخدا
استیز. [ اِ ] (اِمص ) ستیز. ستیزه . رجوع به ستیزه و استیزه شود : برآغالیدنش استیز کردندبکینه چون پلنگش تیز کردند. ابوشکور.چون امیدت لاست زو پرهیز چیست با انیس طبع خود استیز چیست .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
آغالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹برآغالیدن، برغلانیدن› [قدیمی] 'āqālidan به جنگ و ستیز وادار کردن؛ تندوتیز کردن بر جنگ و ستیز؛ برانگیختن؛ برشورانیدن: ◻︎ بر آغالیدنش استیز کردند / به کینه چون پلنگش تیز کردند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۵).
-
استیزه
لغتنامه دهخدا
استیزه .[ اِ زَ / زِ ] (اِمص ) ستیزه . (برهان ). ستیز. استیز. لجاج . (برهان ). عناد. خصومت . (برهان ) : وگر استیزه کنی با تو برآیم من روز روشنت ستاره بنمایم من . منوچهری .هرکه او استیزه با سلطان کندخانه ٔ خود سربسر ویران کند. عطار.ناصحان گفتند از حد ...
-
آغالیدن
لغتنامه دهخدا
آغالیدن . [ دَ ] (مص ) انگیختن و تحریک و اغرا و برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه . بشورانیدن بر کسی . آشوفتن کسی بر دیگری : شتربه ... گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند لیکن او را بدروغ بر من آغالیده باشند. (کلیله و دمنه ).بر آغالیدنش استی...
-
تیز کردن
لغتنامه دهخدا
تیز کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنده کردن و حاد کردن . (ناظم الاطباء). تند و بران کردن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). دم کارد و جزآن را با سودن برنده تر کردن . تنک کردن لبه و دمه ٔ کارد و شمشیر و مانند آن را تا بهتر...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...
-
کس
لغتنامه دهخدا
کس . [ ک َ] (اِ) مردم باشد، چه کسی مردمی و ناکسی نامردمی را گویند. (برهان ). آدمی . شخص . تن . فرد. (یادداشت مؤلف ). مردم . (از آنندراج ) (انجمن آرا) (یادداشت مؤلف ). شخص . مرد. نفر. آدمیزاد. (ناظم الاطباء). مطلق آدمی . (آنندراج ) : به چشمت اندر با...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...