کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اُزْگَلْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امام عباس
لغتنامه دهخدا
امام عباس . [ اِ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان جیگران (گرمسیر ولدبیگی ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع در 6 هزارگزی خاور سرقلعه ، کنار راه فرعی سرپل ذهاب به ازگل . در دشت قرار گرفته و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ گیله سف...
-
شاهاب
لغتنامه دهخدا
شاهاب . (اِ مرکب ) شاه آب . رنگ سرخی باشد که مرتبه ٔ اول از گل کاژیره کشند. (برهان قاطع). آب سرخی که از گل کاجره حاصل شود بعد از زردآب . (انجمن آرا) (آنندراج ). رنگ سرخی که از عصیر کازیره سازند. (ناظم الاطباء). شاه آبه . آب سرخی که از گل کاجیره گیرند...
-
ریحانی
لغتنامه دهخدا
ریحانی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی . (یادداشت مؤلف ). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. (فرهنگ فارسی معین ). || شراب خوشبوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی...
-
تفک
لغتنامه دهخدا
تفک . [ ت ُ ف َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای ازگل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس ، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند و بندق را بمشابهت آن تفک گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ) (...
-
سبز شدن
لغتنامه دهخدا
سبز شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روئیدن . (غیاث ). روییدن گیاه و جز آن : اخضرار؛ سبز شدن کشت . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). ابقال . بقول . روییدن گیاه . (منتهی الارب ): التفاع ؛ سبز شدن زمین بگیاه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). انجال ،...
-
لابه
لغتنامه دهخدا
لابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) سخنی نیازمندانه . اظهار اخلاص با نیاز تمام . نیاز. فروتنی . تضرع . عجز. چاد. زاری . خواهش . (برهان ) (صحاح الفرس ). التماس : تو او را کنی لابه فردا به پیش فدا داری او را تن و جان خویش . فردوسی .چو دانست رستم که لابه بکارنیای...