کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آمون
لغتنامه دهخدا
آمون . (ص ) پُر. لب ریز. لبالب . مملو. (برهان ).
-
عمون
لغتنامه دهخدا
عمون . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِعَمی یا عَم . (از منتهی الارب ). رجوع به عمی شود.
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ ] (ع ص ) اشتر ماده ٔ استوارخلقت . (آنندراج ). ناقه ٔ امون ؛ شتر ماده ٔ استوارخلقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اُمُن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) یکی از خدایان مصر قدیم . (از لاروس ). امون یا امین به معنی مستور و یکی از خدایان هشتگانه ٔ مصریان بود که ثالوث ، اول آنان بوده است . صورت امون بر ابنیه ٔ قدیم مصر منقوش است و آن شبیه به انسانی است که قبایی از کتان در بر کرده ...
-
امون
لغتنامه دهخدا
امون . [ اَ م ُ ] (اِخ ) قدیس مصری در قرن چهارم م . (از المنجد).
-
عَمُونَ
فرهنگ واژگان قرآن
کوران - کوردلان
-
جستوجو در متن
-
Amon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امون
-
Ovis ammon
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اویس آمون
-
امن
لغتنامه دهخدا
امن . [ اُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ اَمون . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به امون شود.
-
آمودریا
لغتنامه دهخدا
آمودریا. [ دَرْ ] (اِخ ) نام باستانی جیحون ، و آن رودیست میان خراسان و ماورأالنهر و یونانیان آن را به نام اوقسوس یاد کرده اند. آمو. جیحون . رود. ورز. آب . النهر. آمل . آمون . آبهی .
-
عزا
لغتنامه دهخدا
عزا. [ ؟زْ زا ] (اِخ ) (بمعنی قوه ) صاحب بوستانی است که در نزدیکی اورشلیم بود و همانجا که قبر منسی و پسرش آمون شهریار یهودا واقع بوده است . و موضع آن بوستان معلوم نیست . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
آمویه
لغتنامه دهخدا
آمویه . [ ی َ ] (اِخ ) رود جیحون .آمو. آموی . آمل . رود. آب . النهر. وَرز. آمودریا. آمون . || نام شهری بکنار جیحون : و خود روز دیگر بیرون رفت و از جیحون بگذشت و سپاه از هر جای به آمویه گرد کردند. (تاریخ بخارای نرشخی ).
-
بسیلوخس
لغتنامه دهخدا
بسیلوخس . [ ] (اِخ ) امون . ملک حکیم یکی از ملوک چهارگانه است که حکمت و فلسفه را از هرمس اول گرفته اند. هرمس او را به ولایت یک چهارم زمین گماشته بود. امون در شمار حکما میباشد لکن هیچیک از آثار وی بزبان عربی ترجمه نشده است و چون هرمس او را به حکومت من...
-
زئوس آمن
لغتنامه دهخدا
زئوس آمن . [ زِ س ِ آم ْ م ُ ] (اِخ ) نامی است که کاهن معبد آمن به اسکندر (پس از فتح مصر) داد. در ایران باستان آمده : اسکندر وقتی در مقدونیه بود خود را پسر زئوس میدانست ، بعد که از مصر به معبد آمون رفت کاهن آن برای چاپلوسی ، او را ژوپیتر آمون خواند. ...
-
پسام من
لغتنامه دهخدا
پسام من . [ سام ْ م ُ ] (اِخ ) نام کاهنی مصری که درمعبد آمون خدمت میکرد. (ایران باستان ج 1 صص 488 -492). وی هنگامی که اسکندر به آن معبد رفت با وی ملاقات کرد و گفت : که خدا پادشاه مردمان است و بنابراین هرموجودی که بر مردمان حکم میکند، موجودی الهی است ...