کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَلَفِ رى دُو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اَلَفِ رى دُو
لهجه و گویش بختیاری
alaf-e ri du علفِ روى دوغ، پودر سبزىها که به دوغاضافه کنند.
-
واژههای مشابه
-
الف
واژگان مترادف و متضاد
۱. هزاره، هزار ۲. انس ۳. الفتگرفتن، خوگرفتن، دوستشدن
-
الف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: آلاف و اُلوف] [قدیمی] 'alf ۱. هزار؛ ۱۰۰۰.۲. (اسم) در دورۀ نادرشاه، پنجهزار تومان.
-
الف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] 'alef نام حرف «ا» در الفبای فارسی. Δ به سبب شکل آن شاعران قامت معشوق را در راستی به آن تشبیه میکنند: ◻︎ از همه ابجد بر میم و الف شیفتهایم / که به بالا و دهان تو الف ماند و میم (فرخی: ۲۴۶).〈 الف کوفی (کوفیا...
-
الف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'elf = الفت
-
الف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) 'alef نخستین حرف الفبای فارسی؛ الف. Δ در حساب ابجد: «۱».
-
الف
فرهنگ فارسی معین
(اِ یا اَ) [ ع . ] (مص ل .) خو گرفتن ، انس گرفتن .
-
الف
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هِزار. ج . آلاف ، الوف . 2 - هزاره .
-
آلف
لغتنامه دهخدا
آلف . [ ل ِ ] (ع ص ) خوگیرنده . خوگر. الیف . || هزاردهنده . ج ، اُلاّ ف .
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اَ ] (ع مص ) هزار دادن . (مصادر زوزنی ). هزار بخشیدن . (از اقرب الموارد). || (عدد، ص ، اِ) هزار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ) (مهذب الاسماء). بمعنی هزار، عدد معروف . (غیاث اللغات ). از عقود اعداد، و مذکر است . (از اقرب الموارد). ج ، اُ...
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اَ ل َ ] (ع اِ) مخفف آلاف که جمع اَلف است یعنی هزاران . (از ذیل اقرب الموارد).
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اَ ل َف ف ] (ع ص ) مرد گران سنگ بطی ءالکلام عاجزدرمانده در سخن و کار. (منتهی الارب ). دیرسخن . (تاج المصادر بیهقی ). || ستبرران . (تاج المصادربیهقی ). ستبرران و ستبرگردن . (مصادر زوزنی ). آنکه رانهایش پرگوشت باشد و این در مردان عیب بشمار آید....
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) بمعنی گاو، شهر بن یامینیان بود و آن در شمال غربی اورشلیم بفاصله ٔ دو میل واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
الف
لغتنامه دهخدا
الف . [ اَ ل ِ ] (حرف هجاء)نام نخستین حرف از حروف تهجی به اصطلاح خاص «آ» و «اء» یعنی الف مقصوره و ممدوده را گویند و گاه همزه رانیز الف گویند در معنی اعم . این حرف را بصورت «لا» (لام الف ) ضبط کنند و آن همزه ٔ ساکنه است و در حساب جمل و حساب ترتیبی نما...