کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَفرازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
industrial solid tyre
تایر صنعتی توپُر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] نوعی تایر توپُر که از آن در افرازهها استفاده میشود و پنچر نمیشود
-
top lift
بالاگیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] از اتصالات افرازه که برای بلند کردن بارگُنجها از بالا به کار میرود
-
pallet truck
بارکفبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی، حملونقل ریلی] افرازۀ کوچکی که از آن برای بارگیری و تخلیۀ بارکفها در بارگُنجها استفاده میشود
-
آتش فرازه
لغتنامه دهخدا
آتش فرازه . [ ت َ ف َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) آتش افرازه .
-
لیفتراک
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی چرثقیل برای بلند کردن و جابه جایی بارهای سنگین ، افرازه . (فره ).
-
pallet
بارکف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سازۀ مسطح و کوچک چوبی که زیر بار قرار دهند تا بتوان آن را با افرازه بلند کرد
-
industrial tyre
تایر صنعتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] ردهای از تایرهای بادی و توپُر که در ماشینآلات صنعتی و ساختمانسازی، مانند انواع افرازهها، به کار میرود
-
side loader
پهلوبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] افرازهای که قادر است از پهلو بارگُنجهای واگنهای باری و کفیها را بارگیری و تخلیه و در محوطۀ بندر جابهجا کند
-
پالت
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - شستی نقاشی (تخته رنگ ). 2 - سکوی قابل حمل بیشتر از جنس چوب برای جابه جا کردن مواد و بسته ها. 3 - سازه های مسطح و کوچک چوبی که زیر بار قرار دهند تا بتوان آن را با افرازه بلند کرد. بارکف . (فره ).
-
آفروزه
لغتنامه دهخدا
آفروزه . [زَ / زِ ] (اِ) فروزینه . گیره . آتش زنه : کنم ز آتش طبع تو آفرازه بلندز آفرین تو گر باشد آفروزه ٔ من . سوزنی .|| فتیله ٔ چراغ . پلیته . ذباله . زَم .
-
لوس و لابه
لغتنامه دهخدا
لوس و لابه . [ س ُ ب َ / ب ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تبصبص : گر بودم سیم کار گردد چون زرگر نبود سیم لوس و لابه فزایم .سوزنی .نرم گشته به لوس و لابه ٔ من گرم گشته به آفرازه ٔ من .سوزنی .
-
منجنیق انداز
لغتنامه دهخدا
منجنیق انداز. [ م َ ج َ اَ ] (نف مرکب ) منجنیق اندازنده . آنکه با منجنیق سنگ یا جز آن اندازد : خلیل وار بتان بشکند که نندیشدز آفرازه ٔ نمرود منجنیق انداز. سوزنی .برون او همه دیوان منجنیق اندازدرون او همه دیوان آفتاب نقاب . بدر چاچی (از آنندراج ).رجوع...
-
برازه
لغتنامه دهخدا
برازه . [ ب َ زَ / زِ ] (اِ) زبانه ٔ آتش . (تاریخ قم ). اَفرازه . لهیب .شعله . گرازه (در تداول مردم قزوین ) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست ، گفتند برازه است آن یعنی زبانه ٔ آتش . (تاریخ قم ص 63).
-
مهرا
لغتنامه دهخدا
مهرا. [ م ُ هََ رْ را ] (از ع ، ص ) مُهَرَّاء. نعت مفعولی از مصدر تهرئة به معنی نیک پختن گوشت و جز آن . (منتهی الارب ). نیک پخته و مضمحل گردیده . (جهانگیری ) (برهان ). نیک پخته شده ، ای (یعنی ) چیزی که در آب به گرمی آتش خوب پخته شده ملایم گردد. (غیاث...
-
لهب
لغتنامه دهخدا
لهب . [ ل َ هََ ] (ع اِ) زبانه ٔ آتش یا شعله ٔ آن . (منتهی الارب ). مارج . شواظ. زبانه (در آتش ). افرازه . شعله . لهیب . لظی . گرازه (در تداول مردم قزوین ) : با رخ رخشان چون گرد مهی بر فلکی بر سماوات علا برشده زیشان لهبی . منوچهری .خشک گردد ز تف صاعق...