کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اَبلَق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
ابلق
واژگان مترادف و متضاد
۱. دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه ۲. روزگار، زمانه ۳. خلنگ
-
ابلق
فرهنگ واژههای سره
ابلک، سیاه سفید، دورنگ
-
أَبْلُغُ
فرهنگ واژگان قرآن
دست يابم
-
ابلغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ablaq بلیغتر؛ رساتر.
-
ابلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب، مٲخوذ از فارسی: آبله] ‹ابلک› 'ablaq ۱. ویژگی هرچیز دورنگ، بهویژه سیاه و سفید.۲. (اسم) [قدیمی] پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزمجویان به کلاه خود میزدند.۳. (اسم) مطلق اسب.〈 ابلق ایام: [قدیمی، مجاز] دنیا و روزگار و زمانه ب...
-
ابلغ
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) بلیغ تر، رساتر.
-
ابلق
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دو رنگ . 2 - پیس ، پیسه ، سیاه و سفید. 3 - مجازاً روزگار، زمانه . ابلک هم گویند.
-
ابلغ
لغتنامه دهخدا
ابلغ. [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) بلیغتر. رساتر: ابلغ از قس بن ساعده ٔ ایادی . کنایه ابلغ از تصریح است .
-
ابلق
لغتنامه دهخدا
ابلق . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ سموأل بن عادیای یهودی و آنرا ابلق فرد نیز خوانند. و مشرف باشد بر تیما، میان حجاز و شام و آثار ابنیه ای از خشت خام بدان جا برجایست و از آنرو آن قلعه را ابلق خوانند که از دور بسیاهی و سپیدی زند.
-
ابلق
لغتنامه دهخدا
ابلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ : خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست . منوچهری . || رنگی سفید که با آن رنگ ...
-
جستوجو در متن
-
آل پلنگی
لهجه و گویش تهرانی
ابلق
-
pied
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اوج، رنگارنگ، گوناگون، ابلق
-
particoloured
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ذره ای، ابلق، رنگارنگ، متلون
-
particolored
دیکشنری انگلیسی به فارسی
particolored، ابلق، رنگارنگ، متلون