کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
او را ان مرد را پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلي أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَين)
دیکشنری عربی به فارسی
سرتا پا , از سر تا پا , جملگي , تماماً , يکپارچه (سرتاپا) , شراشر (سراسر) وجود
-
اگر زود رفته بودیم، حتما به او رسیده بودیم.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: age zü bešdabâɂima, hatmi be nu(n) berassâbâɂima. طاری: age zü bešdaboyim, hatman beš berassâɂaboyim. طامه ای: ege zutar bošeɹabeɹim, hatman be nuhun borassâɂabeɹim. طرقی: age zü bešiyaboyim, hatman e rassâboyim. کشه ای: age zi bešiyaboyim, ...
-
نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ء خود او
دیکشنری فارسی به عربی
سيرة ذاتية
-
خانة من به بزرگی خانة او نیست (/ خانة من کوچک تر است).
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kiya men be gordi-ye kiya nun neha. طاری: kiya-ye mun be gordi-ye kiya-ye e neha. طامه ای: keɹa-ɂe mun be gordi-ye keɹe nuhun nehe (/ neha). طرقی: kiya-ye mo be gordi-ye kiya-ye e neha. کشه ای: kiya-ye mu be gordi-ye kiya-ye e neha. نطنزی: k...
-
جستوجو در متن
-
ثمد
لغتنامه دهخدا
ثمد. [ ث َ ] (ع مص ) تهی دست گردانیدن از کثرت سؤال سائلان مرد را. || برکشیدن آب مرد را از بس آرامش . || فربه گردیدن .
-
دوست مرد
لغتنامه دهخدا
دوست مرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) مرد که دوست باشد شخص را. (یادداشت مؤلف ). دوستدار. دوست . محب و رفیق : چو دانا ترا دشمن جان بودبه از دوست مردی که نادان بود.فردوسی .
-
دوکاره
لغتنامه دهخدا
دوکاره . [ دُ رَ / رِ ] (ص نسبی ) که دو عمل را شاید. که به دو کار آید. که به دو کار خورد. که دو مصرف دارد. که برای دو امر بکار رود؛ مرد یا میز دوکاره ، مرد قلم و شمشیر. میز کار و غذاخوری . (از یادداشت مؤلف ).
-
لغیف
لغتنامه دهخدا
لغیف . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) آنکه همطعام دزدان باشد و جامه ٔ ایشان را نگه دارد و دزدی نکند با ایشان : الغاف ؛لغیف دزدان گردیدن . || خاصه ٔ مرد. || نیست و نهانی مرد. ج ، لغفاء. (منتهی الارب ).
-
عتعت
لغتنامه دهخدا
عتعت . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) بزغاله ٔ نر. (اقرب الموارد) || (ص ) سخت توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرد درازبالا تمام اندام . || مرد دراز مضطرب خلقت .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) کلمه ای است که بدان بزغاله را خوانند. (منتهی الارب ).
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ / ک ِ ش َ ] (ص ) مرد جنگی . (آنندراج ) (جهانگیری ). مرد جنگی و جنگ کننده . || (اِ) جوژه ٔ مرغ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ مرغ . (برهان ). جوژه ٔ هر مرغ را گویند. (جهانگیری ). || بمعنی مغاک و گودال هم بنظر آمده است . (برهان ). حف...
-
جاودانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ جاویدانه] jāv[e]dāne ۱. پاینده؛ پایدار؛ همیشگی: ◻︎ اگر مرد رنجی ا گر مرد گنج / نه گنجت بُوَد جاودانه نه رنج (فردوسی: ۸/۳۹۶ حاشیه).۲. (قید) تا همیشه: ◻︎ اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاریک بودی جاودانه (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶).
-
دیومرد
لغتنامه دهخدا
دیومرد.[ وْ م َ ] (ص مرکب ) مرد قوی هیکل . || مرد بددرون . بدنهاد. بداندیش . مرد شیطان منش : فرستاده را گفت رو باز گردپیامی ببر نزد آن دیومرد. فردوسی .بدو گفت گرشاسب کای دیومردچگونه نخندم بدشت نبرد.فردوسی .
-
دینی
لغتنامه دهخدا
دینی . (ص نسبی ) منسوب به دین و آیین . مربوط به دین . || دیندار. مرد متدین . دینور : گفت دینی را که این دینار بودکاین فژاگن موش را پروار بود. رودکی .وگر گفت دینی همه بسته گفت بماند همه پاسخ اندر نهفت . فردوسی .چه دینی چه اهریمن بت پرست ز مرگند بر سر ...
-
ناضف
لغتنامه دهخدا
ناضف . [ ض ِ ] (ع ص ) خادم . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را. || که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء؛ شربه جمیعه . (معجم متن اللغة). نضف الفصیل نضفاً؛ همه ٔ شیر پستان مکید شتر بچه . (منتهی الارب ). رجوع به نضف شود. |...
-
ضبغطری
لغتنامه دهخدا
ضبغطری . [ ض َ ب َ طَ را ] (ع ص ) مرد درازبالای سخت توانا. || مرد گول . || (اِ) کخ که بدان کودکان را ترسانند. || هر چیز که آن را بر سر داری و هر دو دست را بر آن گذاری تا برنیفتد. || خوسه که در زراعت و پالیزها نصب کنند تا مرغان و ددان در آن درنیایند، ...