کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اویار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اویار
معنی
( اُ ) (اِ.) آبیار، میراب .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اویار
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) (اِ.) آبیار، میراب .
-
اویار
لهجه و گویش تهرانی
آبیار،میرآب
-
جستوجو در متن
-
اُو
لهجه و گویش تهرانی
آب :اویار،او روت،عودلاجان.
-
اُ
لهجه و گویش تهرانی
آب، در اویار، اوروت، اوروت کردن، عود لاجان
-
آب بخش
لغتنامه دهخدا
آب بخش . [ آب ْ، ب َ ] (نف مرکب ) میرآب . قلاد. (مهذب الاسماء). آب یار. اویار. آنکه شغلش آب دادن بکشت بود.
-
ابرانه
لغتنامه دهخدا
ابرانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صورتی از آبرانه . میرآب . آبیار. اویار.
-
باخر
لغتنامه دهخدا
باخر. [ خ ِ ] (ع ص ) آب دهنده ٔ زراعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اویار. (آبیار).
-
قلاد
لغتنامه دهخدا
قلاد. [ ق َل ْ لا ] (ع ص ، اِ) آب بخش . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب ). میراب . آبیار. اویار.
-
آبیار
لغتنامه دهخدا
آبیار. [ آب ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه کشت را آب دهد. اویار. آب بخش . میرآب . قلاد. ساقی : تا کشت تخم مهر تو، یکدم جدا نشداز چشمه سار خون جگرآبیار چشم .کمال اصفهانی .
-
میراب
لغتنامه دهخدا
میراب . (اِ مرکب ) مباشر و ناظر تقسیم آبها. (ناظم الاطباء). باغبان که آب رسانی ذمه ٔ او باشد. (از غیاث ). آبران . آبرانه . قَلاّد. آب بخش . آبیار. اویار. آن که آب را بخشد. (یادداشت مؤلف ).آن که بر سهمیه ٔ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا...