کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اوکندن
/'o[w]kandan/
معنی
= افکندن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹اوکنیدن› [قدیمی] 'o[w]kandan = افکندن
-
اوکندن
فرهنگ فارسی معین
(اَ کَ دَ) (مص م .) = اوگندن : افکندن .
-
اوکندن
لغتنامه دهخدا
اوکندن . [ اَ / اُو ک َ ] (مص ) اوگندن . افکندن . (انجمن آرا) (برهان ). انداختن . (برهان ): بیوکن از ما گناهان . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). رجوع به افکندن شود.
-
جستوجو در متن
-
نیوکندن
لغتنامه دهخدا
نیوکندن . [ ن َ ی َ ک َ دَ ] (مص منفی ) مقابل اوکندن . رجوع به اوکندن شود.
-
نوکندن
لغتنامه دهخدا
نوکندن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص منفی ) نیوکندن . مقابل اوکندن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اوکندن شود.
-
بیوکندن
لغتنامه دهخدا
بیوکندن . [ ی َ / یُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیوگندن . اوکندن . افکندن . بیفکندن . (یادداشت مؤلف ) : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی و بیوکند موی زرد. ابوشکور.رجوع به اوکندن و مترادفات کلمه شود.
-
اوکنیدن
لغتنامه دهخدا
اوکنیدن . [اَ / اُو ک َ دَ ] (مص ) اوکندن . افکندن : حاجت آوردش به غفلت سوی من اوکنیدش موکشان در کوی من . مولوی .
-
لهث
لغتنامه دهخدا
لهث . [ ل َ ] (ع مص ) زبان بیرون انداختن سگ و جز آن از تشنگی و سختی و ماندگی . لهاث . (منتهی الارب ). زبان از دهان بیرون کردن سگ از تشنگی یا از ماندگی . (تاج المصادر). زبان از دهن بیرون اوکندن سگ از تشنگی . (زوزنی ).
-
استحطاط
لغتنامه دهخدا
استحطاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیزی کم کردن خواستن . استنقاص . (منتهی الارب ). کم کردن خواستن از بهای چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). اوکندن خواستن . (زوزنی ). از بهای چیزی افکندن خواستن .
-
ثلط
لغتنامه دهخدا
ثلط. [ ث َ ] (ع اِ) ریخ پیل و مانندآن . || (مص ) ریخ زدن گاو و اشتر و کودک وجز آن . || سرگین اوکندن . || ثلط کسی را؛ زدن او را به ثلط. آلودن کسی را به ریخ .
-
بیوگندن
لغتنامه دهخدا
بیوگندن . [ ی َ / یُو گ َ دَ ] (مص ) بیوکندن . اوکندن . بیفکندن . بر وزن و معنی بیفکندن در همه ٔ معانی چه در لغت فارسی «فا» به «واو» تبدیل گردد. (برهان ). بیفکندن . (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی...
-
تجدیل
لغتنامه دهخدا
تجدیل . [ ت َ ] (ع مص ) بر زمین اوکندن (افکندن ) (زوزنی ). بر زمین زدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): طعنه فجدله .(اقرب الموارد). || تافتن موی را. (زوزنی ). بافتن موی . (از اقرب الموارد) (از قطر الم...
-
ذرق
لغتنامه دهخدا
ذرق . [ ذَ ] (ع مص ) سرگین افکندن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ). فضله افکندن طیور. سرگین اوکندن مرغ . (زوزنی ). پیخال افکندن . ریخ زدن مرغ . اِذراق . || (اِ) بلغنی ذرق من قول ؛ ای طرف . (مهذب الاسماء) (لغت نامه ٔ اسدی ).
-
لهاث
لغتنامه دهخدا
لهاث . [ ل ُ ] (ع مص ) زبان بیرون انداختن سگ و جز آن از تشنگی و سختی و ماندگی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). لهث .(منتهی الارب ). زبان بیرون اوکندن سگ از تشنگی . (زوزنی ). || تشنه شدن . (تاج المصادر). || (اِمص ) گرمی تشنگی . || سختی مرگ . || (اِ) خج...