کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اولویت حملونقل عمومی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قیاس اولویت
لغتنامه دهخدا
قیاس اولویت . [ س ِ اَ / اُو ل َ وی ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) هرگاه حکم یک موضوع درقوانین موضوعه ذکر شده باشد، و حکم موضوع دیگر ذکر نشده باشد ولی وقتی که این دو موضوع را با هم بسنجیم بنظر میرسد که موضوع مسکوت الحکم نسبت به موضوع مع...
-
multilevel precedence and preemption service, MLPP
اولویتبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] خدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند ارتباط با یک منبع یا منابع مشخص را در اولویت قرار دهد
-
priority setting
اولویتگذاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] کوششی مبتنی بر آیندهپژوهی که در آن اولویتهای آیندۀ ذینفعان با روشهای ساختاری و نیمهساختاری تعیین میشود
-
اولویت اول
دیکشنری فارسی به عربی
الأسبقية الأولى
-
اولویت نخست
دیکشنری فارسی به عربی
الأسبقية الأولى
-
priority intelligence
اطلاعات اولویتدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] اطلاعاتی که انتظار میرود در طرحریزی و تصمیمگیری یک فرمانده در نظر گرفته شود و اولویت مشخصی داشته باشد
-
burning priority rating
اولویتبندی حریق خواسته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] تعیین ضرورت و زمان حریق خواسته با ارزیابی مواد قابلاشتعال
-
او بر اولویت دارد
دیکشنری فارسی به عربی
له الأسبقية علي
-
جستوجو در متن
-
قابل حمل ونقل
دیکشنری فارسی به عربی
نقال
-
حمل ونقل
دیکشنری فارسی به عربی
عتلة , نقل
-
حمل ونقل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حاسبة المراهنات
-
حاسبة المراهنات
دیکشنری عربی به فارسی
باربردن , حمل ونقل کردن , سوق دادن , جمع کردن , مجموع , برپشت حمل کردن
-
Carter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارتر، راننده گاری، متصدی حمل ونقل، چرخ چی
-
waggoners
دیکشنری انگلیسی به فارسی
waggoners، متصدی حمل ونقل، واگنچی، گاراژ دار