کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوشان
لغتنامه دهخدا
اوشان . (اِ) به معنی آنهاست که جمع غایب باشد. (برهان ). او. آنها : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مرنیکبختیم را بر روی او نشان است .رودکی .
-
اوشان
لغتنامه دهخدا
اوشان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجه شهرستان تهران . آب آن از چشمه سار و رودخانه ٔ جاجرود و آهار و محصول آنجا غلات ، میوجات مختلف ، قلمستان ، سیب زمینی و عسل است . ساختمان دبستان آن از بناهای سلطنتی است . تابستان حدود 50 خانوار از ...
-
اوشان
لغتنامه دهخدا
اوشان . [ اَ / اُو ] (نف مرخم ) افشان ، که پاشیدن و افشاندن باشد. (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).
-
اوشان
لهجه و گویش تهرانی
اشاره به نفر دیگر(ایشان و اوشان)
-
واژههای مشابه
-
اوشان و فشم
فرهنگ گنجواژه
محل جغرافیائی نزدیک تهران.
-
جستوجو در متن
-
آنها
لغتنامه دهخدا
آنها. (ضمیر) ج ِ آن . آنان . ایشان . اوشان : گر آنها که می گفتمی کردمی نکوسیرت وپارسا بودمی .سعدی .
-
گومشون
لغتنامه دهخدا
گومشون . [ م َ ] (هزوارش ، ضمیر) هزوارش اوشان پهلوی و ایشان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به زبان زند و پازند، به معنی اوشان و ایشان و آنها باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
آهار
لغتنامه دهخدا
آهار. (اِخ )نام گردنه ای میان شهرستانک و رودبار در ایالت تهران . || نام دره ای در ناحیه ٔ رودبار طهران و نام قریه ای در آن درّه در نزدیک قریه ٔ اوشان ، و در این دره معادن سنگ گچ فراوانست . || نام یکی از آب راهه های جاجرود که در اوشان بجاجرود پیوندد.
-
یوشان
لغتنامه دهخدا
یوشان . [ ی ُ وَ ] (اِ مرکب ) در لهجه ٔ همدانی به معنی شنه و پنجه و آلتی است که بدان خرمن را باد دهند (از: یو، جو + اوشان ، افشان ، و معنی ترکیب : جوافشان ). (یادداشت مؤلف ). هید.
-
آنان
لغتنامه دهخدا
آنان . (ضمیر) ج ِ آن . آن کسان . ایشان . اوشان . آنها : همه تفاخر آنان بجود و دانش بودهمه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ . منجیک .آنانکه محیط فضل و آداب شدنددر جمع کمال شمع اصحاب شدندره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای ّ و درخواب شدند. خیام .نظر...
-
بشم
لغتنامه دهخدا
بشم . [ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است بغایت سردسیر میان طبرستان و ری . (از برهان ) (از جهانگیری ) (رشیدی ) (سروری ). نام دهی در نزدیکی اوشان از محال رودبار ری . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). موضعی است میانه ری و طبرستان هوای سردی دارد. (سروری )...
-
شذاذ
لغتنامه دهخدا
شذاذ. [ ش ُذْ ذا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاذ. (اقرب الموارد). اندک و کم عدد از مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : از هر جانبی سواد مردان و شذاذ امرا که مختفی بودند. (جهانگشای جوینی ). چون به اصفهان رسید شذاذ لشکر و پراکندگان امراء برو جمع شدند. (جهان...
-
نیک بختی
لغتنامه دهخدا
نیک بختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) سعادت . توفیق . فلاح . خوشبختی : خوبان همه سپاهند اوشان خدایگان است مر نیک بختی ام را بر روی او نشان است . رودکی .که تو نیک بختی ز یزدان شناس مدار از تن خویش هرگز سپاس . فردوسی .نیک بختی هرکه را باشد همه زآن سر بود. فر...