کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوسان
لغتنامه دهخدا
اوسان . [ اَ ] (اِ) فسان . (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). افسان و آن سنگی که شمشیر و خنجر و کارد بدان تیز کنند. (برهان )(ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (هفت قلزم ) (آنندراج ).
-
اوسان
لغتنامه دهخدا
اوسان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَسَن به معنی حاجت و نیاز: و کذا قضت الابل اوسانها من الماء؛ ای اوطارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وسن شود.
-
واژههای همآوا
-
عوسان
لغتنامه دهخدا
عوسان . [ ع َ وَ ] (ع مص ) شب برگشتن گرد چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). طواف کردن در شب . || کوشیدن و رنج بردن جهت عیال . || قوت دادن به عیال . (از اقرب الموارد). عَوس . رجوع به عَوس شود.
-
اوثان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوثان، جمعِ وَثَن] [قدیمی] 'o[w]sān = وثن
-
اوثان
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ وثن ؛ بت ها.
-
اوثان
لغتنامه دهخدا
اوثان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَثَن . بت ها. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصنام . (ترجمان القرآن ) : چو بردارد ز پیش روی اوثان حجاب ماردی دست برهمن . منوچهری .شمشهای زر از قدود بدود واجسام اصنام و ابدان اوثان فرومیریختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمین...
-
أَوْثَانِ
فرهنگ واژگان قرآن
بتها
-
جستوجو در متن
-
وسن
فرهنگ فارسی معین
(وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خواب ، چرت . 2 - نیاز، حاجت . ج . اوسان .
-
وسن
لغتنامه دهخدا
وسن . [ وَ س َ ] (ع اِ) حاجت و نیاز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: ما هو من همی و من وسنی . ج ، اوسان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خواب سبک . (مهذب الاسماء). گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وَ...
-
فسان
لغتنامه دهخدا
فسان . [ ف َ ] (اِ) اسم فارسی حجرالمسن است . (فهرست مخزن الادویه ). سنگی باشد که کارد و شمشیر بدان تیزکنند. (برهان ). آن را افسان گویند و فسان مخفف آن است . (انجمن آرا). افسان . اوسان . سان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : از این ناحیت (عربستان ) خرما ...
-
افسان
لغتنامه دهخدا
افسان . [ اَ ] (اِ) آهنی و سنگی را گویند که بدان کارد و شمشیر و مانند آن تیز کنند. (آنندراج ) (برهان ). سنگی که بدان کارد و شمشیر وجز آن تیز کنند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ).بدانچه تیغ و کارد و امثال آن تیز کنند. و آنرا سان و فسان نیز گویند ب...
-
طاهرزاده
لغتنامه دهخدا
طاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدیافته ، در هشت سالگی او را به یکی از مکاتب قدیمی سپردند. طرز تدریس این نوع دبستانها خواندن ...