کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . (اِخ ) نام یکی از شهرهای فرغانه . (یادداشت مؤلف ) : به اوس و اوزجند از تو خبر شدکه ساده شکّری ّ و ناب قندی .سوزنی .
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . (رومی ، اِ) امیر و بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . [ اَ ] (اِ) امید. || (حامص ) امیدواری . رجا. || (مص ) خرامیدن . || سبقت گرفتن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن ثابت بن المنذربن حرام انصاری یکی از صحابیان است که در عقبه ٔ ثانی و بدر حضور داشت و در وقعه ٔ احدسوم هجری برابر 625 م . بقتل رسید. حسان درباره ٔ او گفته است : و منا قتیل الشعب اوس بن ثابت . (الاعلام زرکلی ج 1 والاصابة ج 1 ص 80...
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حارثةبن ثعلبةبن عمرو مزیقیأبن عامرماءالسمأبن حارثة الغطریف بن امرؤ القیس البطریق بن ثعلبةبن مازن بن ازد. نام قبیله ای است بزرگ از قبایل قحطانی . اوسی ها خود را بنی حارثه نمی گفتند بلکه خود را به قیله که مادر آنهاست منسوب می...
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حجربن مالک تمیمی شاعری است از تمیمیان در دوره ٔ جاهلیت که عمری طولانی داشت ولی اسلام را ادراک نکرد. در اشعار وی حکمت و لطفی است . وی صاحب اشعار معروفی است که با این مطلع آغاز میگردد:ایتهاالنفس اجملی جزعاً.وی در حدود دو سال قبل...
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن قلام از بقایای عمالقه در جاهلیت است . شاپور دوم شاهنشاه ایران او را بر حیره و منضمات آن پس از وفات عمرو لخمی دوم فرمانروایی داد. اوس مدت درازی در حدود پنجاه سال فرمانروایی کرد. بنی لخم بر وی شورش کردند و او را بقتل رسانیدند (د...
-
اوس
لغتنامه دهخدا
اوس . [ اَ ] (ع مص ) عطا دادن . || عوض دادن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) گرگ درنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عطا. (منتهی الارب ). || غنیمت . || فرصت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
اَوُس
لهجه و گویش گنابادی
awos در گویش گنابادی یعنی حامله ، حاملگی ، بارداری
-
اوس اوس
لغتنامه دهخدا
اوس اوس . [اَ اَ ] (اِ صوت ) کلمه ای که بدان گاو و گوسفند را برانند و زجر کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
سبه اوس
لغتنامه دهخدا
سبه اوس . [ س ِ ب ِ ] (اِخ ) از سالنامه نگاران (قرن هفتم میلادی ) و اسقف مامی گونی های ارمنستان است . قطعه ای راجع به تاریخ ارمنستان «امپراطوری هراکلیوس » نوشته که قسمتی از آن را به آگاتانژ نسبت میدهد. (تاریخ ایران باستان ص 96 و 2594 و 2612 و 2619).
-
ربیعبن اوس
لغتنامه دهخدا
ربیعبن اوس . [رَ ع ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) اعوربن شیبان بن عمروبن جابربن عقیل بن مالک بن سمح بن فزارة فزاری ... مرزبانی او را شاعر مخضرم خوانده و بیت زیر را از او نقل کرده است :ابوکم من فرینة غیر شک و هل تخفی علامات النهار؟(از الاصابة ج 1 قسم 3).
-
قصر اوس
لغتنامه دهخدا
قصر اوس . [ ق َ رِ اَ ] (اِخ ) در بصره است ، و به اوس بن ثعلبةبن زفر که در زمان امویان حاکم خراسان بود منسوب است . (معجم البلدان ).
-
اوستا، اوسّا،اوس، استاد
لهجه و گویش تهرانی
استاد،افزارمند ماهر