کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوز
لغتنامه دهخدا
اوز. (اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نورشهرستان آمل . کوهستانی و سردسیری است . 550 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ نسن و ناحیه ٔ رود و محصول آنجا غلات ، لبنیات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . در زمستان اکثر سکنه برای تأمین معاش حدود...
-
اوز
لغتنامه دهخدا
اوز. [ اَ وَزز ] (ع اِ) بط. (منتهی الارب ). مرغابی . (متن اللغة). || مرد کوتاه سطبر. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (مهذب الاسماء). ج ، اوزون . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
اوز
لغتنامه دهخدا
اوز. [ اَوْ / اَ وَ ] (ع اِ) حسابی از سیر قمر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مانند ازز (یا یکی از آن دو تصحیف است ). (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
اوز
لغتنامه دهخدا
اوز. [ اِ وَ ] (اِخ ) شهری با جمعیتی بالغ بر 7744 تن (در سرشماری 1345هَ. ش .) مرکز بخش اوز شهرستان لار استان هفتم فارس در 34 کیلومتری غرب لار. بخش اوز در آذرماه 1329 هَ. ش . از دهات دهستان خلج (بخش حومه ٔ شهرستان لار) و بعضی دهات بخشهای جویم تشکیل گر...
-
اوز
لغتنامه دهخدا
اوز. [ اِ وَزز ] (ع اِ) مرغابی . (غیاث اللغات از منتخب و قاموس ). نوعی از مرغابی . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 68 و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ ضریر انطاکی و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
واژههای مشابه
-
TRT
آوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] ← آموزشدرمانی وزوز
-
واژههای همآوا
-
عوض
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدل، بدیل ۲. الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل ۳. جبران، جای ۴. پاداش، جزا، مزد
-
عوض
فرهنگ واژههای سره
جاب هجا، گردیده، ورت
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. (ع ص ، اِ) ج ِ عائذ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن را بر «عوذات » جمع بندند. (از اقرب الموارد). رجوع به عائذ و عوذات شود.
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. [ ع َ ] (اِخ ) ابن غالب مصری ، مکنی به ابوثراد. رجوع به ابوثراد شود.
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. [ ع َ ] (اِخ ) ابن غالب بن قطیعة، از عبس بن بغیض ، از قحطان . جدی است جاهلی . (از الاعلام زرکلی از التاج ج 2 ص 571 و نهایةالارب ص 308). و رجوع به عوذی شود.
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. [ ع َ ] (ع مص ) اندخسیدن و پناه بردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ملتجی گشتن و پناه جستن . (از اقرب الموارد). عیاذ. معاذ. معاذة. رجوع به عیاذ و معاذ و معاذة شود.- عوذاً باﷲ منک ؛ پناه میبرم بخدااز تو. (از منتهی الارب ) (...
-
عوذ
لغتنامه دهخدا
عوذ. [ ع َ وَ ] (ع اِ) پناه جای . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). ملجاء. (اقرب الموارد). || برگ فروریخته از درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطب...