کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اورنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اورنگ آباد
لغتنامه دهخدا
اورنگ آباد. [ اَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (ناظم الاطباء). نام شهری است در دکن که اورنگ زیب پسر شاه جهان آنرا بنام خود بنا کرد و به مرور خرابی یافته . در این سنوات قریب ده هزار خانه در آن باقی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). شهری است با جم...
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب . [ اَ رَ ] (اِخ ) اورنگ زیب عالمگیر. عنوان و لقب شاهزاده محیی الدین محمد (15 ذی القعده ٔ 1027 - 28 ذی القعده ٔ 1118هَ. ق .) ششمین امپراتور (1068 - 1118) هند از سلسله ٔ تیموریان هند، سومین پسر شاه جهان امپراتور دهلی . مادرش ارجمندبانو نام د...
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب .[ اَ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از پادشاه . (آنندراج ).- اورنگ زیبی ؛ نام جامه ایست معروف . (از آنندراج ).قسمی پارچه است . (ناظم الاطباء).
-
هفت اورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هفتورنگ› (نجوم) [قدیمی] haft[']o[w]rang بناتالنّعش؛ هفتبرادران: ◻︎ تا براین هفتفلک سیر کند هفتاختر / همچنین تا که پدیدار بُوَد هفتاورنگ (فرخی: ۲۰۶).〈 هفتاورنگ کهین: (نجوم) [قدیمی] دبّ اصغر.〈 هفتاورنگ مهین: (نجوم) [قدیمی] د...
-
الفت اورنگ آبادی
لغتنامه دهخدا
الفت اورنگ آبادی . [ اُ ف َ ت ِ اُ رَ ] (اِخ ) محمد الفت خان . شاعر، و معاصر ترک علیشاه ترکی قلندر نورمحلی . رجوع به «سخنوان چشم دیده » و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
-
جستوجو در متن
-
orang
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اورنگ
-
هفتورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نجوم) [قدیمی] hafto[w]rang = هفتاورنگ
-
هفتورنگ
لغتنامه دهخدا
هفتورنگ . [ هََ ت َ / تُو رَ ] (اِ مرکب ) هفت اورنگ . رجوع به هفت اورنگ شود.
-
پات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاد› pāt اورنگ؛ تخت.
-
پاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پات› [قدیمی] pād تخت؛ اورنگ.
-
سریر
واژگان مترادف و متضاد
اریکه، اورنگ، تخت، مسند
-
هفت خواهران
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا هَ) نک . هفت اورنگ .
-
غراورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qar[']o[w]rang تخت بزرگ؛ اورنگ بزرگ.
-
هفت برادران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نجوم) haftbarādarān بناتالنّعش؛ هفتاورنگ؛ هفتبرارو.
-
سریر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسِرَّه و سُرُر] [قدیمی] sarir تخت پادشاهی؛ اورنگ.