کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اورنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اورنگ
/'o[w]rang/
معنی
۱. عقل و دانش.
۲. سریر؛ تخت پادشاهی.
۳. [مجاز] فروشکوه و زیبایی؛ جاه و جلال: ◻︎ جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری: ۳۶۱).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پات، تاج، تخت، دیهیم، سریر، مسند
۲. خدعه، فریب، مکر، نیرنگ
۳. جلال، شان، شکوه، فر
دیکشنری
dignity, glory, magnificence, majesty
-
جستوجوی دقیق
-
اورنگ
فرهنگ نامها
(تلفظ: o(w)rang) (در قدیم) تخت و سریر (پادشاهی) ؛ (به مجاز) فر ، شأن ، شکوه .
-
اورنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. پات، تاج، تخت، دیهیم، سریر، مسند ۲. خدعه، فریب، مکر، نیرنگ ۳. جلال، شان، شکوه، فر
-
اورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اورند، آورند، افرند، افرنگ› [قدیمی] 'o[w]rang ۱. عقل و دانش.۲. سریر؛ تخت پادشاهی.۳. [مجاز] فروشکوه و زیبایی؛ جاه و جلال: ◻︎ جهان خیره ماند ز فرهنگ او / از آن برز و بالا و اورنگ او (عنصری: ۳۶۱).
-
اورنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) فر، شکوه ، شأن .
-
اورنگ
فرهنگ فارسی معین
(اُ یا اَ رَ) (اِ.) مکر، فریب ، حیله .
-
اورنگ
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ رَ) (اِ.) تخت پادشاهی ، سریر.
-
اورنگ
لغتنامه دهخدا
اورنگ . [ اَ رَ ] (اِ) تخت پادشاهان . (انجمن آرا) (برهان ). تخت پادشاهی . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). سریر و تخت . (آنندراج ) : نهادند اورنگ بر پشت پیل کشیدند شمشیر گردش دو میل . نظامی (شرفنامه ص 474).بدو گفت بی تو نخواهم جهان نه اورنگ و نی گنج و تاج...
-
اورنگ
لغتنامه دهخدا
اورنگ . [اَ رَ ] (اِخ ) نام شخصی که عاشق گلچهره نامی بوده . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) : اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کوحالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم .حافظ
-
اورنگ
دیکشنری فارسی به عربی
عرش
-
واژههای مشابه
-
گل اورنگ
لغتنامه دهخدا
گل اورنگ . [ گ ُ ل ِ اَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام یک قسم گل . (ناظم الاطباء).
-
هفت اورنگ
لغتنامه دهخدا
هفت اورنگ . [ هََ اَ / اُو رَ ](اِ مرکب ) هفتورنگ . هفت تخت ، چه اورنگ تخت را میگویند. (برهان ). || (اِخ ) کنایت از هفت ستاره است که آن را عربان بنات النعش خوانند و آن به صورت خرس است ، و به عربی دب می گویند و از جمله چهل وهشت صورت فلک البروج باشد و ...
-
هفت اورنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ رَ) (اِمر.) هفت برادران ، صورت فلکی خرس بزرگ .
-
سرایچه ٔ اورنگ
لغتنامه دهخدا
سرایچه ٔ اورنگ . [ س َ چ َ / چ ِ ی ِ اَ / اُو رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. (آنندراج ).
-
اورنگ شاهی
لغتنامه دهخدا
اورنگ شاهی . [ اَ رَ گ ِ ] (اِمرکب ) نوعی ابریشم است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).