کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اودر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اودر
/'o[w]dar/
معنی
عم؛ برادر پدر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اودر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افدر› [قدیمی] 'o[w]dar عم؛ برادر پدر.
-
اودر
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (اِ.) برادر پدر، عمو.
-
اودر
لغتنامه دهخدا
اودر. [ اَ دِ ] (اِ) برادر پدر باشد که بعربی عم گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ).
-
اودر
لغتنامه دهخدا
اودر. [ اُدِ ] (اِخ ) رودی در آلمان که از موراوی سرچشمه میگیرد و بسوی شمال غربی می رود و از سیلزی براندنبورگ ، و پومرانی میگذرد. اوپلن ، برسلا و فرانکفورت سر راه آن واقع است و سپس در اشتین به دریای بالتیک می ریزد و طول آن 940 هزارگز است .
-
جستوجو در متن
-
Oder
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اودر
-
جغتای
لغتنامه دهخدا
جغتای . [ ج ُ غ َ ] (اِخ ) ناحیه ٔ فرمانروائی جغتای پسر چنگیز و خاندان اودر ماوراءالنهر : «... و بهادری و ضرب شمشیرش [ ابابکر میرزا نبیره ٔ امیرتیمور ] در میان مردم جغتای اشتهار تمام دارد.» (مجالس النفائس ص 124).
-
تخیل کردن
لغتنامه دهخدا
تخیل کردن . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) صورت بستن . در خیال آوردن : هرکه با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت بجز اودر نظرش یار تخیل نکند. سعدی .رجوع به تخیل شود.
-
ابوبرزه ٔ اسلمی
لغتنامه دهخدا
ابوبرزه ٔ اسلمی . [ اَ بو ب َ زَ ی ِ اَ ل َ ] (اِخ ) فضل بن محمد. از اصحاب حضرت رسول صلی اﷲعلیه وآله . اودر زمان خلافت معاویه یا یزید در خراسان وفات کرد.
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن صالح حجازی ، مکنی به ابی شعیب و ملقب به مطوعی مستملی . اودر دمشق از عده ای حدیث شنید و سماع او بسال 401 هَ . ق . بوده است . (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 380).
-
ابوالولید
لغتنامه دهخدا
ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ قرطبی . از مشاهیر فقهای مالکیّه ٔ اندلس . اودر فقه شاگرد حکیم معروف بن رشد بود و در وطن خویش درس فقه می گفت و بعللی سیاسی از ترک قرطبه ناگزیر گشت و ابتدا به اسکندریه سپس به مصر و از آنجا به یمن وهند شد و...
-
تلة
لغتنامه دهخدا
تلة. [ ت ِل ْ ل َ ] (ع اِ) هیئت افتادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هیئت ریختن و افتادن . نوع ریختن و افتادن . (ناظم الاطباء). || تری . || کاهلی . || حالت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): هو بتلة سوء؛ اودر حالت بدی می باشد. (منتهی الارب ) ...
-
درستاران
لغتنامه دهخدا
درستاران . [ دَ رَ ] (اِ) درستان . شاگردانه . (برهان ). شاگردانه و وجهی که علاوه بر اجرت استاد به شاگرد دهند. (ناظم الاطباء).اما کلمه مصحف دستاران است که در برهان و به تبع اودر ناظم الاطباء غلط نقل شده است و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا...
-
مطانوة
لغتنامه دهخدا
مطانوة. [ ] (اِ) به زبان کلیسایی یونان و سپس به زبان عیسویان یعقوبی مصر (قبط) به معنی تعظیم و حالت تعظیم و سجود آمده است و «ضربوا له مطانوه »؛ یعنی اودر مقابلش سر تعظیم فرودآورد. (از دزی ج 2 ص 599).
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) سعدی . ضیاءالدین محمدبن عبدالواحد. مولد او دمشق در 569 هَ . ق . اودر طلب حدیث مسافرت مصر و بغداد و اصفهان و همدان ومرو و امکنه ٔ دیگر کرد و به دمشق بازگشت و به تدریس و تصنیف اشتغال جست . او مؤسس دارالحدیثی است در...