کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوحال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اوحال
/'o[w]hāl/
معنی
= وحل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوحال، جمعِ وَحَل] [قدیمی] 'o[w]hāl = وحل
-
اوحال
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ ع . ] (اِ.) ج وَحَل ؛ گل چسبنده و رقیق که پا در آن گیر کند و بماند.
-
اوحال
لغتنامه دهخدا
اوحال . [ اَ ](ع اِ) ج ِ وَحَل . (منتهی الارب ). رجوع به وحل شود.
-
جستوجو در متن
-
وحول
لغتنامه دهخدا
وحول . [ وُ ] (ع اِ) اوحال . ج ِ وَحَل ، به معنی گل تنک که ستور در آن درماند. (ناظم الاطباء).
-
اوجال
لغتنامه دهخدا
اوجال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَجَل . (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). بیم ها و خوف ها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ): خلقی از خدم و حشم او در آن اوجال و اوحال بفنا رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
وحل
لغتنامه دهخدا
وحل . [ وَ ] (ع مص ) چیره شدن بر کسی در مواحلت . و مواحلت نبرد کردن به رفتن در گل تنک است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) وَحَل . گل تنک که ستور در وی درماند. ج ، وحول ، اوحال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وَحل ، لغت پستی است در وحل...
-
متورط
لغتنامه دهخدا
متورط. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) آن که در هلاکت افتد.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده . (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع ...
-
وحل
لغتنامه دهخدا
وحل . [ وَ ح َ ] (ع اِ) خلاب . گل تنک که ستور در آن درماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گل و لای زمینی که به آب نرم شده باشد. (غیاث اللغات از منتخب از قاموس ). ج ، اوحال ، وحول . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). وَحل ، لغت پستی است در آن . (از منتهی...
-
حبذا
لغتنامه دهخدا
حبذا. [ ح َب ْ ب َ ] (ع صوت ) بینی ! زهی ! نیکا! خوشا. (مهذب الاسماء). چه خوب است . چقدر محبوب است . و صاحب غیاث اللغة حبذا را، خوب است و بهتر است معنی کرده است : حبذاالأمر؛ خوب و نیکوست این کار : دوش وقت نیمه شب بوی بهار آورد بادحبذا باد شمال و خرّ...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ] (ع اِ) مردمان . (ناظم الاطباء). مردم . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی برآیم با آنکه برنیاید خلق . بوالعباس (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی .فرزانه تر از تو نبود هرگ...