کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوجگیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اوجگیری
مترادف و متضاد
بلندپروازی، پرواز، تصعید، صعود
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
climb
اوجگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] افزایش ارتفاع پرواز هواگَرد با استفاده از نیروی موتور
-
واژههای مشابه
-
اوج
واژگان مترادف و متضاد
ارتفاع، بالا، بحبوحه، بلندی، بلندی، رفعت، صعود، فراز، قله، منتها، نوک ≠ حضیض، نشیب
-
اوج
فرهنگ واژههای سره
اوگ
-
اوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوج، معرب، مٲخوذ از سنسکریت، مقابلِ حضیض] 'o[w]j ۱. بلندی؛ بالا؛ فراز.۲. بلندترین نقطه.۳. بالاترین درجه.۴. (نجوم) بلندترین درجۀ کوکب.۵. (موسیقی) بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز.۶. (موسیقی) شعبهای از گوشۀ عشاق.۷. (موسیقی) [قدیمی] از شعبه...
-
اوج
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ معر. ] (اِ.) 1 - بلندی . 2 - طرف بالای هر چیز. 3 - بالاترین درجة ستاره . 4 - بلندترین حد آواز.
-
آوج
لغتنامه دهخدا
آوج . [ وَ ] (اِخ ) آوه . نام محلی براه قزوین و همدان ، میان یولچی و سلطان بلاغ در 262500 گزی طهران ، و در آنجا پست خانه و تلگرافخانه هست .
-
اوج
لغتنامه دهخدا
اوج . [ اَ ] (اِ) علو. (اقرب الموارد). طرف بالای هر چیز. (آنندراج ) (انجمن آرا). معرب اوک است که به معنی بلندی است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بالا و بلندترین نقطه . (ناظم الاطباء) : تو دانی که سالار توران سپاه ز اوج فلک برفرازد کلاه . فردوسی .وزان تخ...
-
peak
اوج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] بالاترین حدّ هر متغیر متـ . قله
-
اوج
دیکشنری فارسی به عربی
خط الطول , ذروة , قمة
-
آوج
واژهنامه آزاد
بزرگی - خوشبختی - استوار
-
گیری
لغتنامه دهخدا
گیری . (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای است در هندوستان که در آن قلعه سلطان مسعودبن محمود سبکتکین بوسیله ٔ برادرش محمد زندانی شد و آنگاه به قتل رسید. (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 690) (اخبار الدولة السلجوقیة ص 14).
-
گیری
لغتنامه دهخدا
گیری . (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 66000 گزی جنوب رودسر. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 406 تن است . آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصولات آن غلات ، بنشن ولبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و...
-
گیری
لغتنامه دهخدا
گیری . (حامص ) حاصل مصدر است از گرفتن ولی بتنهایی به کار نمیرود بلکه در جزء دوم حاصل مصدر مرکب می آید و از آن جمله در کلمات ذیل : آبگیری . آب غوره گیری .آب میوه گیری . بنزین گیری . بهانه گیری . پاگیری . جن گیری .خانه گیری . خمیرگیری . دامنگیری . دستگ...
-
گیرى
لهجه و گویش بختیاری
giri 1. جریب (واحد سطح زمین کشاورزى برابر با هزار متر مربع)؛ 2. واحد توزین غلات برابر با سى کیلو.