کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوثق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اوثق
/'o[w]saq/
معنی
محکمتر؛ استوارتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوثق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اَوثق] [قدیمی] 'o[w]saq محکمتر؛ استوارتر.
-
اوثق
لغتنامه دهخدا
اوثق . [ اَ ث َ ] (ع ن تف ) ثقه تر. مطمئن تر. (غیاث ) (آنندراج ). || سخت تر و محکم تر. (منتهی الارب ). محکمتر و استوارتر. (غیاث ): خذ الامر بالاوثق ؛ ای بالاشد الاحکم . (المنجد).
-
واژههای همآوا
-
اوسق
لغتنامه دهخدا
اوسق . [ اَ س ُ ] (ع اِ) ج ِ وسق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود.
-
جستوجو در متن
-
وثقی
فرهنگ فارسی معین
(وُ ثْ قا) [ ع . ] (ص تف .) مؤنث اَوْثق ؛ محکم تر.
-
ابورجاء
لغتنامه دهخدا
ابورجاء. [ اَ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن واقد خراسانی هروی . محدث و یکی از عباد و صدیق سفیان ثوریست . ابوجعفر گوید مردی از اسحاق پرسید که آیا ابورجاء ثقه باشد؟ او گفت وی اوثق ثقات است .
-
وثقی
لغتنامه دهخدا
وثقی . [ وُ قا ] (ع ن تف ) مؤنث اوثق . محکم و استوار. (منتهی الارب ). بسیاراستوار و محکم . (ناظم الاطباء). رجوع به اوثق شود.- عروةالوثقی ؛ عروه ٔ وثقی . ریسمان محکم و استوار : فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باﷲ فقداستمسک بالعروة الوثقی . (قرآن 256/2). ه...
-
لطفعلی
لغتنامه دهخدا
لطفعلی . [ ل ُ ع َ ] (اِخ ) (حاج میرزا...) ابن میرزا احمد مجتهد تبریزی . صاحب شرحی بر کتاب ریاض المسائل استاد خود سیدعلی طباطبائی به نام اوثق الوسائل فی شرح ریاض المسائل و آن در فقه و تا مبحث تیمم است . (ریحانة الادب ج 2 ص 417).
-
کاظمیه
لغتنامه دهخدا
کاظمیه . [ ظِ می ی َ ] (اِخ ) (مدرسه ٔ...) در سال 608 هَ .ق . / 1211 م . الناصرلدین اﷲ خلیفه ٔ عباسی امر کرد تا حجرات مشهد موسی بن جعفر را هم مانند مدرسه های نظامیه و زمرد خاتون ، مادرش مرکز اهل علم و طلاب علوم دینی برای تدریس فقه و حدیث و تفسیر و اد...
-
تبریزی
لغتنامه دهخدا
تبریزی . [ ت َ ] (اِخ ) حاجی میرزالطفعلی بن میرزا احمدبن لطفعلی بن محمد صادق تبریزی مغانی . از علماء تبریز که از صاحب ریاض و پدر خود میرزا احمد مجتهد اخذ مراتب علمیه نمود، آنگاه از نجف به آذربایجان مراجعت کرد و امامت جمعه بدو مفوض شد. در سال 1362 هَ ...
-
عروة
لغتنامه دهخدا
عروة. [ ع ُرْ وَ ] (ع اِ) گوشه و جای گرفت دلو و کوزه . (منتهی الارب ). گوشه و گوشواره و دسته . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). عروة از دلو و کوزه ، دسته و مقبض آنهاست یعنی گوش و اذن آنها. (از اقرب الموارد). گوشه ٔ هر چیز و دسته ٔ هر چیز و دسته ٔ کوزه...
-
کلینی
لغتنامه دهخدا
کلینی . [ ک ُ ل َ / ک َ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی معروف به ثقةالاسلام شیخ مشایخ شیعه و رئیس محدثین علمای امامیه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ایشان و مروج مذهب شیعه در غیبت امام (ع ) و ممدوح خاص و عام و مفتی طوایف اسلام و جلالت ...
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (ع ص ) نادر. (منتهی الارب ). کمیاب . دیریاب . دشواریاب . تنگ یاب . عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج ، شَواذّ. (اقرب الموارد). قلیل . اندک و کم عدد از مردم . (منتهی الارب ). ج ، شُذّاذ. (اقرب الموارد). || تنها مانده . (غیاث ). جداشده . (آن...
-
ابوزید
لغتنامه دهخدا
ابوزید. [ اَ زَ ] (اِخ ) سعیدبن اوس بن ثابت بصری انصاری خزرجی نحوی لغوی . مولد و منشاء و مدفن او بصره و از تابعین است و به ابوزید نحوی مشهور است و ابن الندیم از ابوالعباس المبرد آرد که ابوزید درنحو اعلم از اصمعی و ابوعبیده بود لیکن بپایه ٔ خلیل و سیب...