کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اوبار
/'o[w]bār/
معنی
۱. = اوباردن
۲. اوبارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جگراوبار، جهاناوبار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوبار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ اوباریدن و اوباردن) [قدیمی] 'o[w]bār ۱. = اوباردن۲. اوبارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جگراوبار، جهاناوبار.
-
اوبار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِفا.) = اوبارنده . اوباشتن . اباریدن : بلع کننده ، بلعنده .
-
اوبار
لغتنامه دهخدا
اوبار. (اِ) بضم همزه ناله و زاری . (از برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ).
-
اوبار
لغتنامه دهخدا
اوبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَبَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار).- ذوات الاوبار ؛ کرک وَران مقابل ذوات الاصواف پشم وَران . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
اوبار
لغتنامه دهخدا
اوبار. [ اَ ] (نف ) چیزی بگلو فروبرنده و بلعکننده را گویند. || هر چیز که فرورود یعنی بلع شود. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). || هر جانوری که جانور زنده را فروببرد گویند اوبارید. (برهان ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). مخفف اوبارنده .- جان ا...
-
واژههای مشابه
-
یل اوبار
لغتنامه دهخدا
یل اوبار. [ ی َ اَ / اُو ] (نف مرکب ) (از: یل + اوبار، ماده ٔ مضارع اوباریدن یا اوباشتن به معنی بلعیدن و افکندن ) یل شکار. یل افکن . که پهلوانان را بر زمین زند و شکست دهد. و در اینجا به مناسبت «نهنگ » و تشبیه «سنان »بدان به کام فروبرنده ٔ یل . بلعنده...
-
جان اوبار
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) (ص فا.) بلع کنندة جان ، جان گیر.
-
جان اوبار
لغتنامه دهخدا
جان اوبار. [ اَ / اُو ] (نف مرکب ) جان اوبارنده . جان فروبرنده . بلعکننده ٔ جان .
-
جان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jān[']o[w]bār نابودکنندۀ جان؛ جانستان.
-
جستوجو در متن
-
قافله خوار
لغتنامه دهخدا
قافله خوار. [ ف ِ ل َ / ل ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که قافله را به کام خود میکشد. قافله اوبار : قافله هرگز نخورد و راه نزد بازباز جهان رهزن است و قافله خوار است .ناصرخسرو.
-
تحسف
لغتنامه دهخدا
تحسف . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص ) تحسف اوبار؛ افتادن پشمهای شتر و پریدن آنها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحسر شود. || تحسف جلد؛ باز شدن آن : لقد رأیت جلده یتحسف تحسف جلدالحیة؛ ای یتقشر. (اقرب الموارد).
-
مردم آهنج
لغتنامه دهخدا
مردم آهنج . [ م َدُ هََ ] (نف مرکب ) مردم کش . پایمال کننده مردمان . (ناظم الاطباء). مردگیر. مردکش . مردانداز. (آنندراج ). مردم آهنگ . مردم خور. مردم خوار. مردم اوبار : سپه را برآراست خاور خدیودر اندیشه زان مردم آهنج دیو. نظامی .|| (اِ مرکب ) سلاحی ا...
-
جوینان
لغتنامه دهخدا
جوینان . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهرود بخش قمصر کاشان دارای 700 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قهرود و 4 رشته قنات و محصول آن میوه جات ، غلات ، سیب زمینی ، گُل . شغل اهالی زراعت و گله داری ، مکاری گری و صنایع دستی زنان قالی و چادرشب بافی است . راه...