کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهو
لغتنامه دهخدا
اهو. [ اُ هََ / هُو ] (صوت ) آوازی که تعجب را بدان بیان کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
اهو
دیکشنری فارسی به عربی
ربو , عيب
-
واژههای مشابه
-
آهو
فرهنگ نامها
(تلفظ: āhu) غزال ، غزاله ؛ (به مجاز) معشوق زیبا ؛ (در قدیم) (به مجاز) چشم زیبا ؛ (در قدیم) (به مجاز) تندرونده ، سریع العمل .
-
آهو
واژگان مترادف و متضاد
۱. جیران، ظبی، غزال، گوزن ۲. آک، عیب، وصمت ۳. بیماری، مرض، ناخوشی ۴. بد، ناپسند، نامقبول
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhūk، جمع: آهوان] (زیستشناسی) 'āhu پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهو...
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āhōk] [قدیمی] 'āhu ۱. عیب؛ نقص: ◻︎ بیآهو کسی نیست اندر جهان / تنوجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی: ۷/۲۰۹)، ◻︎ جز آنکس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱: ۱۳۳).۲. گناه؛ خبط؛ خطا؛ تقصیر.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - ( اِ.) عیب ، نقص . 2 - بیماری ، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
بره (بَ رِّ) (اِمر.) بچة آهو.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) جانوری از خانوادة تهی - شاخان ، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست ، غزال ، مارال . ؛ پشت ~بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن .
-
آهو
لغتنامه دهخدا
آهو. (اِ) (از: آ علامت سلب و نفی به معنی نه و نا + هوک ، به معنی خوب . عیب . نقص . خبط. خطا. ادمان خمر). عیب . نقص . ذمیمه . رذیله . صفت زشت . عوار. مقابل هنر، فضیلت : یک آهوست خان را چو ناریش پیش چو پیش آوریدی صد آهوش بیش . ابوشکور.خردمند گوید که مر...
-
آهو
لغتنامه دهخدا
آهو. (اِ) غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . ابوالسفاح . فائر. ج ، فور : بباغ اندر کنون مردم نبرّد مجلس از مجلس براغ اندر کنون آهو نبرّد سیله از سیله . رودکی .چون نهاد او پَهَنْد را نیکوقید شد در پَهَنْد او آهو. رودکی .آهو از دام اندرون آواز دادپاسخ گرزه بد...
-
آهو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âhü/ šokâr طاری: âhü طامه ای: âhu طرقی: âhü کشه ای: âhü نطنزی: âhu
-
آهو
واژهنامه آزاد
عیب. مثال:از آهو همان کش سپیدست موی/ چنین بود بختت ایا نامجوی (فردوسی).
-
آهو
واژهنامه آزاد
آهو به معنی رم یا آهورمیدگی نیز آمده است (رک. نسخۀ خطی برهان جامع از میرزا محمد کریم تبریزی). || شاهد مثال از فردوسی: به آهو ز باره فتاد و بمرد / بدید از کیان زاده آن دستبرد.