کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهمال کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهمال کاری
لغتنامه دهخدا
اهمال کاری . [ اِ ] (حامص مرکب ) خوارکاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل اهمال کار. درنگی کردن در کار و از پی آن نرفتن . رجوع به اهمال کار شود.
-
واژههای مشابه
-
اهمال کردن
لغتنامه دهخدا
اهمال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروگذار کردن . ندیده گرفتن . تکاهل کردن . درنگ کردن . واگذاردن : من بترسیدم و اندیشیدم که فرماید تا گردنش بزنند و نفرمود و بخندید و اهمال کرد. (تاریخ بیهقی ص 683).
-
اهمال ورزیدن
لغتنامه دهخدا
اهمال ورزیدن . [ اِ وَ دَ] (مص مرکب ) غفلت و تهاون و سستی کردن و فروگذار کردن : یکی میگفت گناه تست که از پاس آن اهمال ورزیدی . (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 163).
-
اهمال کار
لغتنامه دهخدا
اهمال کار. [ اِ ] (ص مرکب ) کسی که در کارها درنگی کند و تکاهل ورزد و از پی کار نرود. (ناظم الاطباء). خوارکار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).بی مبالات در کار. مسامحه کار. آنکه کار را رها کند.
-
اهمال کار
دیکشنری فارسی به عربی
لامبالي , متساهل
-
جستوجو در متن
-
پشت گوش انداختن
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ. اَ تَ) (مص م .) (عا.) در انجام دادن کاری سستی و اهمال کردن .
-
فروگذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹فروگذاشت› [مجاز] forugozār کسی که در انجام کاری کوتاهی و اهمال میکند.〈 فروگذار کردن: (مصدر لازم) [مجاز] مضایقه کردن؛ کوتاهی کردن.
-
فروگذار
لغتنامه دهخدا
فروگذار. [ ف ُ گ ُ ] (نف مرکب ) فروگذارنده . اهمال کننده در کاری . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِمص مرکب ) اهمال . فروگذاشت . (یادداشت بخط مؤلف ).- فروگذارکردن . رجوع به مدخل فروگذار کردن شود.
-
فرویش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پرویش› [قدیمی] farviš ۱. درنگ؛ تٲخیر.۲. غفلت.۳. قصور و اهمال در کاری: ◻︎ گه از لب شربتی ندْهی، به کشتن همی نمیارزم / چرا در کارهات آخر چنین فرویش میباشد؟ (امیرخسرو: ۲۲۶).۴. غافل.۵. اهمالکننده.
-
دست دست کردن
لغتنامه دهخدا
دست دست کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعلل کردن . طول دادن . اهمال کردن . به طفره وقت گذراندن . انجام دادن کاری را عمداً به درازا کشاندن . این دست آن دست کردن . مماطله کردن .
-
دس دس کردن
لغتنامه دهخدا
دس دس کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول شیرخوارگان ، چپه زدن . چپک زدن . || دست دست کردن . طول دادن . به تعویق افکندن . وقت سپوختن . مماطله کردن . اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن .
-
مسامحه
لغتنامه دهخدا
مسامحه . [ م ُ م َ ح َ ] (ع اِمص ) مسامحة. مسامحت . سهل انگاری و آسان شمردگی و تهاون و تغافل . (ناظم الاطباء). آسان فراگرفتن . با کسی آسان و سهل فرا گرفتن . آسان گزاری . آسانی . مساهله . مساهلت . اغماض . به نرمی رفتار کردن . مدارا کردن . || نرمی و مد...
-
استادگی
لغتنامه دهخدا
استادگی . [ اِ دَ / دِ ] (حامص ) ایستادگی . ثبات قدم . پایداری . مقاومت . بجد گرفتن کاری را. مواظبت کردن : خوش بجد استادگی در منع جانان میکندپاسبان سخت جان ، تأثیر میخ پرده است . تأثیر.لطف کن تا بنده در خدمت کند استادگی دست چربی میکند ثابت قدم ، تص...