کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهل شمشیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اهل خانه
لغتنامه دهخدا
اهل خانه . [ اَ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ساکنان خانه . اهل بیت : پیش از آنکه با اهل خانه سخنی گوید اهل او به مصلحتی در گنجینه درآمد. (انیس الطالبین ص 147). || به کنایه ، زن . زوجه .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اهل بیت شود.
-
اهل خبره
لغتنامه دهخدا
اهل خبره . [ اَ ل ِ خ ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارشناس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
اهل خرد
لغتنامه دهخدا
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهدکه اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی .بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان بزشتی برد.(گلستان ).
-
اهل خلوت
لغتنامه دهخدا
اهل خلوت . [ اَ ل ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشه نشین . ریاضت کش : آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است .حافظ.
-
اهل درد
لغتنامه دهخدا
اهل درد. [ اَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردمند. || آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران .
-
اهل درون
لغتنامه دهخدا
اهل درون . [ اَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اولیاء و مقرب و خواص و محرم اسرار است . (هفت قلزم ). مقرب و خواص و محرم اسرار. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود.
-
اهل دل
لغتنامه دهخدا
اهل دل . [ اَ ل ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب دل . (آنندراج ). اهل ذوق و مکاشفه . سالک طریق دل . مقابل اصحاب عقل : دل اهل دل است آن کعبه ٔ دادمکن ویران مر او را دار آباد. ناصرخسرو.جهالت ظلمت جان و جهان است بر اهل دل این معنی عیان است . ناصرخسر...
-
اهل دیده
لغتنامه دهخدا
اهل دیده . [ اَ ل ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل بصیرت : گر دیده یک اهل دیده بودی دل مژده پذیر دیده بودی .خاقانی .
-
اهل دیوان
لغتنامه دهخدا
اهل دیوان . [ اَ ل ِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مشیر دولت و وزیر سلطنت . (آنندراج ). دیوانی . مستخدم دیوان . کسی که در دستگاه دولت وظیفه ای دارد.
-
اهل ذمه
لغتنامه دهخدا
اهل ذمه . [ اَ ل ِ ذِم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کافران مطیع پادشاه اسلام ، و گاهی عبارت از رعیت باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کافری که در پناه اسلام باشد. ذمی . زنهاری . پناه آور. رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 35 و تاریخ تمدن جرجی ز...
-
اهل ذوق
لغتنامه دهخدا
اهل ذوق . [ اَ ل ِ ذَ / ذُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که تجلیات وی از مقام روح و قلب به مقام نفس و قوای آن نازل شود چنان که آنها را بحس دریابد و با ذوق درک کند بلکه چنان از سیمای آنان هویدا گردد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به حکمت الاشراق ص 15...
-
اهل راز
لغتنامه دهخدا
اهل راز. [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل سر. اهل باطن . کسی که بر رازها واقف است . کسی که از اسرار آگاهست : رباب و چنگ ببانگ بلند میگویندکه گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ.بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد. ح...
-
اهل رده
لغتنامه دهخدا
اهل رده . [ اَ ل ِ رِدْ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسانی که از دین برگشتند بعد وفات رسول (ص ). (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (آنندراج ). کسانی که پس از مرگ رسول از مسلمانی بیرون شدند و ابوبکر با آنان جنگید تا دوباره به اسلام گرویدند. رجوع به ابن...
-
اهل رؤیت
لغتنامه دهخدا
اهل رؤیت . [ اَ ل ِ رُ ءْ ی َ ] (اِخ ) عموم فرقی که بدیدار حق تعالی در دنیا یا آخرت معتقد بوده اند. (خاندان نوبختی ص 251).
-
اهل زبان
لغتنامه دهخدا
اهل زبان . [ اَ ل ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که به زبانی سخن گویند. گروهی که به لغت معین سخن می گویند، اهل آن زبان هستند.