کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهل حومه شهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اهل سنت
لغتنامه دهخدا
اهل سنت . [ اَ ل ِ س ُن ْ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنیان . اهل تسنن . رجوع به تاریخ سیستان صص 191 - 193 و مزدیسنا ص 289 و ضحی الاسلام و فهرست آن و رجوع به سنی شود.
-
اهل سواد
لغتنامه دهخدا
اهل سواد. [ اَ ل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روستائیها.بادیه نشینان . و رجوع به المعرب جوالیقی ص 335 شود.
-
اهل شرق
لغتنامه دهخدا
اهل شرق . [ اَ ل ِ ش َ ] (اِخ ) حکماء فرس که به دو اصل نور و ظلمت قائل بودند. رجوع به حکمت الاشراق ص 301 شود.
-
اهل شریعت
لغتنامه دهخدا
اهل شریعت . [ اَ ل ِ ش َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) متشرعین . پیروان شریعت . مقابل اهل حکمت : اندرین روزگار غالب خلق روی از دین حق گردانیده اند و بازار حکمت کاسد است و مزاج اهل شریعت فاسد است . (جامع الحکمتین ص 18).
-
اهل شمشیر
لغتنامه دهخدا
اهل شمشیر. [ اَ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب شمشیر. شمشیرزن . رزمجو. سپاهی . مقابل اهل قلم .
-
اهل شناخت
لغتنامه دهخدا
اهل شناخت . [ اَ ل ِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل خبرت . آگاه . کاردان : نه هر سخن که بداند بگوید اهل شناخت بسر شاه سر خویشتن نباید باخت .(گلستان ).
-
اهل شهود
لغتنامه دهخدا
اهل شهود. [ اَ ل ِ ش ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل کشف . مقابل اهل عیان .
-
اهل صفا
لغتنامه دهخدا
اهل صفا. [ اَ ل ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از صوفیان . (انجمن آرا). صاف دل . (ناظم الاطباء) : مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا. (گلستان ). || عیاش . (ناظم الاطباء).
-
اهل صفه
لغتنامه دهخدا
اهل صفه . [ اَ ل ِ ص ُف ْ ف َ ] (اِخ ) اصحاب صفه . (انجمن آرا). رجوع به اصحاب صفه شود.
-
اهل طریق
لغتنامه دهخدا
اهل طریق . [ اَ ل ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مطیع و منقاد حکم رسول (ص ). (از آنندراج ). || اهل طریقت . مقابل اهل شریعت . صوفیان صومعه : صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد و صحبت اهل طریق را.(گلستان ).
-
اهل طمع
لغتنامه دهخدا
اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حریص . طامع. آزمند : دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیاپر نشود همچنانکه چاه به شبنم .(گلستان ).
-
اهل طیلسان
لغتنامه دهخدا
اهل طیلسان . [ اَ ل ِ طَ / طِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طیلسان پوش . عالم دین : وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم .ناصرخسرو.
-
اهل ظاهر
لغتنامه دهخدا
اهل ظاهر. [ اَ ل ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه بر ظاهر کتاب خدا عمل کند. مقابل اهل تأویل . رجوع به جامعالحکمتین و فهرست آن و فیه ما فیه ص 146 و 165 شود. || ریاکاران . (آنندراج ).
-
اهل فترت
لغتنامه دهخدا
اهل فترت . [ اَ ل ِ ف َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای از شیعه ٔ امامیه که پس از رحلت امام یازدهم بفترت یعنی خالی ماندن زمان از وجود امام عقیده داشتند. (خاندان نوبختی ص 250).
-
اهل فراش
لغتنامه دهخدا
اهل فراش . [ اَ ل ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مریض و ذی فراش . (آنندراج ). در بسترافتاده . (ناظم الاطباء).