کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهل تفریط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اهل فراش
لغتنامه دهخدا
اهل فراش . [ اَ ل ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مریض و ذی فراش . (آنندراج ). در بسترافتاده . (ناظم الاطباء).
-
اهل قبله
لغتنامه دهخدا
اهل قبله . [ اَ ل ِ ق ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنانکه رو به قبله نماز کنند. (آنندراج ). مسلمان . مسلم .
-
اهل قبور
لغتنامه دهخدا
اهل قبور. [ اَ ل ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردگان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اصحاب قبور.
-
اهل قدر
لغتنامه دهخدا
اهل قدر. [ اَ ل ِ ق َ دَ ] (اِخ ) رجوع به قدریه شود.
-
اهل قلم
لغتنامه دهخدا
اهل قلم . [ اَ ل ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاتب . نویسنده . محرران دفتر. (آنندراج ). کاتب و منشی . (ناظم الاطباء) : شود سعادت و دولت نصیب اهل قلم هما ز کوچه ٔ این استخوان بدر نرود.صائب (از آنندراج ).
-
اهل کتاب
لغتنامه دهخدا
اهل کتاب . [ اَ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) جهودان و ترسایان . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). یهود و نصاری . (ناظم الاطباء) : تا مر اهل کتاب را مهمان کند آن خرترین اهل کتاب . سوزنی .و رجوع به حکمت الاشراق ص 304 و المعر...
-
اهل کرم
لغتنامه دهخدا
اهل کرم . [ اَ ل ِ ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخی . کریم . (آنندراج ). جوانمرد. سخی . (ناظم الاطباء).
-
اهل کساء
لغتنامه دهخدا
اهل کساء. [ اَ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به اصحاب کسا شود.
-
اهل کلام
لغتنامه دهخدا
اهل کلام . [ اَ ل ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فصیح و سخن دان . (ناظم الاطباء). || متکلم . عالم به علم کلام . رجوع به کلام و علم کلام شود.
-
اهل کهف
لغتنامه دهخدا
اهل کهف . [ اَ ل ِ ک َ ] (اِخ ) اصحاب کهف : گفت نی گفتمش چو میرفتی در حرم همچواهل کهف و رقیم . ناصرخسرو.و رجوع به اصحاب کهف شود.
-
اهل لغت
لغتنامه دهخدا
اهل لغت . [ اَل ِ ل ُ غ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لغت دان . لغوی .
-
اهل مروت
لغتنامه دهخدا
اهل مروت .[ اَ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوانمرد. باگذشت . بامروت : آنکه به خمول راضی گردد... نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. (کلیله و دمنه ).
-
اهل معنی
لغتنامه دهخدا
اهل معنی . [ اَ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل اهل صورت و ظاهر. اهل حقیقت . آنکه به معنی و باطن توجه دارد: اهل معنی همه یکجا جمعند.
-
اهل نشست
لغتنامه دهخدا
اهل نشست . [اَ ل ِ ن ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از درویشان و گوشه نشینان و تارک دنیا باشد. (هفت قلزم ) (برهان ). گوشه نشین و تارک دنیا. (آنندراج ) : خط تو گفت در آغاز خاستن کاینک منم که فتنه ٔ اهل نشست خواهم شد. امیرخسرو (از آنندراج ).در ...
-
اهل نظر
لغتنامه دهخدا
اهل نظر. [ اَ ل ِ ن َظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اهل دل است وآنکه پیوسته نظر بخوبان دارد. (انجمن آرا). آنان که با توجه و نظر در دیگران اثر گذارند و مردم را بدان نظر آنچه خواهند تلقین کنند. صاحب نظر : چنان خورد و بخشید کاهل نظرندیدند از آن ...