کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهلیلج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اهلیلج
/'ehlilaj/
معنی
= هلیله
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهلیلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: هلیله] (زیستشناسی) 'ehlilaj = هلیله
-
اهلیلج
لغتنامه دهخدا
اهلیلج . [ اِ لی ل ِ / ل َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از هلیله ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). معرب هلیله . (غیاث اللغات ). هلیله . (از منتهی الارب ). رجوع به هلیله شود.
-
جستوجو در متن
-
کابلی
لغتنامه دهخدا
کابلی . [ ب ُ ] (ص نسبی ، اِ) بمعنی اهلیلج کابلی است . (دزی ج 2 ص 434). و رجوع به اهلیلج شود. || ماهون درختی به امریکا. (دزی ایضاً).
-
اهلیلجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: اِهلیلَجِیّ] [قدیمی] 'ahlilaji ۱. به شکل اهلیلج.۲. (اسم) دو قوس که سربهسر بر شکلی محیط شود.
-
کابلی هرا
لغتنامه دهخدا
کابلی هرا. [ ب ُ ؟ ] (هندی ، اِ مرکب ) به هندی اهلیلج کابلی است .
-
اهلیلجة
لغتنامه دهخدا
اهلیلجة. [ اِ لی ل ِ ج َ ] (معرب ، اِ) هلیله . (مهذب الاسماء). یکی از اهلیلج . (منتهی الارب ).
-
عاصر
لغتنامه دهخدا
عاصر. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) عبارت است از داروئی که تناول آن باعث بیرون ساختن مواد فاسده از تجاویف و اندرون عضو گردد مانند اهلیلج . (قانون بوعلی ص 150).
-
اهلیلجی
لغتنامه دهخدا
اهلیلجی . [ اِ لی ل ِ ] (ص نسبی ) بشکل اهلیلج . هر چیز که مانند هلیله باشد. (ناظم الاطباء). بشکل هلیله . بصورت اهلیلج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || منسوب است به هلیله . ساخته شده از هلیله . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح علم مساحت شکلی خاص...
-
کابلی
لغتنامه دهخدا
کابلی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به کابل : رقص کابلی ، خنجر کابلی ، اهلیلج کابلی : کنون چنبری گشت پشت یلی نتابد همی خنجر کابلی . فردوسی .درفش درفشان پس پشت اویکی کابلی تیغ در مشت او. فردوسی .بقلب اندرون چند از ایشان بکشت چو بیچاره تر گشت بنمود پشت . ف...
-
حب الایارج
لغتنامه دهخدا
حب الایارج . [ ح َب ْ بُل ْ اَ رِ ] (ع اِ مرکب ) داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ینسب الی ابن ماسوا (شاید: ماسویه ) و لم یثبت . ینفع من امراض الدماغ الباردة خصوصاً عن البلغم و یحد البصر و ینقی المعدة. و صنعته : ایارج فیقرا، سته . اهلیلج اصفر، خمسة. ت...
-
حب شبیار
لغتنامه دهخدا
حب شبیار. [ ح َب ْ ب ِ ش َب ْ ] (اِ مرکب ) معجونی است که سدر و دوار را نفع دهدو صرع و صداع را دفع کند. صفت آن : صبر سقوطری سه درم ، پوست حلیله ٔ زرد و گل سرخ و تربد سفید و مصطکی ازهر یک درمی و نیم . همه را کوفته و بیخته به آب بادیان بسرشند و حبها ساخ...
-
هلیله
لغتنامه دهخدا
هلیله . [ هََ لی ل َ / ل ِ ] (اِ) اهلیلج . هلیلج . از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است : هلیله ٔ بزرگ که کابلی گویند، هلیله ٔ زرد و بلیله . درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای...
-
بشع
لغتنامه دهخدا
بشع. [ ب َ ش ِ ] (ع ص ) طعام بدمزه ٔ حلق سوز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بدمزه و گلوگیر. (غیاث ). ناخوش . (در طعم ). طعام بشع؛ طعامی ناخوش . (مهذب الاسماء). طعامی کریه که در آن خشکی و تلخی باشد مانند مزه ٔ اهلیلج . (از اقرب الموارد). و...
-
حب اصطمحیقون
لغتنامه دهخدا
حب اصطمحیقون . [ ح َب ْ ب ِ اِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اکثری از مرضهای بلغمی و سوداوی را نفع دهد و اخلاط مختلفه را از دماغ و بدن به اسهال دفع کند، صفت آن ایارج فیقرا ده درم پوست هلیله ٔ زرد و افتیمون و غاریقون و بسفایج و نمک هندی از هر یک دو در...