کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهر
لغتنامه دهخدا
اهر. [ اَ / اَ هََ ] (اِخ ) نام موضعی است از آذربایجان که رودخانه ٔ عظیمی دارد. (برهان ) (هفت قلزم ). نام ولایتی است به آذربایجان در حوالی قراداغ که قتل خواجه شمس الدین جوینی در حوالی رودخانه ٔ آن که به رودخانه ٔ اهر مشهور است ، واقع شد و در آنجا مزا...
-
اهر
لغتنامه دهخدا
اهر. [ اَ هََ ] (اِ) آهار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به آهار شود.
-
اهر
لغتنامه دهخدا
اهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) شهر کوچک اهر مرکز شهرستان اهر از قدیمترین شهرهای آذربایجان خاوری است و در 95 هزارگزی شهرستان تبریز واقع گردیده است . این شهر مرکز ارسباران و جزء استان سوم (آذربایجان شرقی ) است و جمعیت آن طبق آمار 1335 هَ . ش . 19816 تن است و ا...
-
اهر
لغتنامه دهخدا
اهر. [ اَ هََ ] (ع اِ) ج ِ اهرة. به معنی حال نیکو و هیئت و متاع خانه . (آنندراج )(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اهرة شود.
-
اهر
لغتنامه دهخدا
اهر. [ اُ هََ ] (ع اِ) ج ِاَهَرَة. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به اهرة شود.
-
اهر
لغتنامه دهخدا
اهر.[ اَ ] (اِ) نام درختی است که ثمر آنرا زبان گنجشک و به عربی لسان العصافیر خوانند و شکوفه و بهار آنرا سنبل الکلب خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ). نام درختی است او را زبان گنجشک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
اهر
واژهنامه آزاد
اَهَرْ (Ahar) یکی از شهرهای شمالی استان آذربایجان شرقی و مرکز شهرستان اهر است. این شهر بعد از سراب وچند شهر دیگر استان، حدوداً تا اوایل دهۀ 30، در تقسیمات کشوری، از دهات تبریز و استان اذربایجان شرقی محسوب می شده و از جمله اولین روستاهای استان بوده که...
-
واژههای مشابه
-
آهر
لغتنامه دهخدا
آهر. [ هََ ] (اِ) آهار، در تمام معنی های آن .
-
آهر
لغتنامه دهخدا
آهر. [ هََ ] (اِخ ) نام شهری کوچک است و هوایش سرد است و آبش از رودی که بدانجا منسوب است از جبال اشکنبر برمیخیزد و از عیون و قنوات نیز آب دارد. حاصلش غلّه و اندک میوه بود و مردمش شافعی مذهبند و حقوق دیوانیش به تمغا مقرر است و ولایتش قریب بیست پاره ده ...
-
واژههای همآوا
-
عهر
لغتنامه دهخدا
عهر. [ ع َ / ع ِ / ع َ هََ ] (ع مص ) به فجور نزد زن آمدن و زنا کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). برای فجور نزد زن آمدن . (از اقرب الموارد). عُهور.عُهورة. عَهارة. رجوع به عهور و عهورة و عهارة شود. || مرتکب بدی گشتن و دزدیدن . (از ...
-
عهر
لغتنامه دهخدا
عهر. [ ع َ هََ ] (ع مص ) زنا کردن مرد. (از ناظم الاطباء). فاجر گشتن مرد. (از اقرب الموارد از المصباح ).
-
عهر
لغتنامه دهخدا
عهر. [ ع َ هَِ ] (ع ص ) عاهر و زانی . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به عاهر شود.
-
عهر
لغتنامه دهخدا
عهر. [ ع ِ ] (ع اِ) زنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنا و فجور. (ناظم الاطباء).