کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ان کودک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آن سری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آنسر) [قدیمی] 'ānsari ۱. آنطرفی.۲. [مقابلِ اینسری] [مجاز] آخرتی؛ اخروی؛ آنجهانی: ◻︎ باشم گستاخوار با تو که لاشی کند / صد گنه اینسری یک نظر آنسری (سنائی۲: ۳۱۵).۳. [مجاز] غیبی؛ خدایی: ◻︎ برآوردن ز مغرب آفتابی / مسلّم شد ...
-
آن کاو
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف + ضمیر) [مخففِ آنکه او] ‹آنکو› 'ānku آنکس که او.
-
آن کجا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف) 'ānkojā ۱. آنچه.۲. آنکه؛ آنکس که.
-
ego
آنمن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] 1. حس آگاهانه از خود، یعنی از همۀ پدیدههای روانشناختی و فرایندهایی که با آن مرتبط است، مانند نگرشها و ارزشها و توجهات فردی 2. در روانکاوی، مؤلفهای از شخصیت که با جهان بیرون سروکار دارد و بهویژه فرد را قادر میسازد تا درک کند، دلی...
-
diene
دیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] دستهای از ترکیبات آلی که مولکولهای آنها دارای دو پیوند دوگانۀ کربن ـ کربن است
-
آن جهان
فرهنگ فارسی معین
(جَ)( اِ.)آخرت ، جهان پس از مرگ .
-
آن سر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) ( اِ.) کنایه از: آن دنیا، آخرت .
-
آن چنان
فرهنگ فارسی معین
(چُ) (ق .) به طور، بدان گونه .
-
آن چنانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - (کن .) دارای وضع ناشایست و نامطلوب . 2 - (عا.)مجلل ، گران قیمت .
-
آن سری
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص نسب .) اخروی ، آخرتی ؛ مق . این سری ، خدایی ، الهی ، غیبی .
-
آن کجا
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (ضم موصول .) آن که ، آن کس که . آن چه .
-
آن گاه
فرهنگ فارسی معین
(ق .) 1 - آن زمان ، آن وقت . 2 - پس از آن ، سپس ، بعد.
-
آن گونه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ق مر.) آن سان ، آن وجه .
-
ان دماغ
فرهنگ فارسی معین
(اَ. دَ) (اِمر.) کثافات بینی ، پلیدی جمع شده در بینی .
-
آن را
لغتنامه دهخدا
آن را. (ضمیر + حرف اضافه ) کسی را. آن کس را : این مدّعیان در طلبش بی خبرانندآن را که خبر شد خبری بازنیامد. سعدی .آن را که جای نیست همه شهر جای اوست درویش هر کجاکه شب آید سرای اوست . سعدی .آن را که هست هست هم اینجاش داده اندآن را که نیست وعده بفرداش د...