کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انگول
/'angul/
معنی
= انگل۱
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'angul = انگل۱
-
انگول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'angul = انگله
-
انگول
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) انگشت .
-
انگول
لغتنامه دهخدا
انگول .[ اَ ] (اِ) انگشت . و رجوع به انگل و انگولک و انگولک کردن شود. || حلقه ای که گوی گریبان و تکمه ٔ کلاه را از آن بگذرانند. || گوی گریبان و تکمه ٔ کلاه . (برهان قاطع). و رجوع به انگل شود.
-
انگول
لهجه و گویش تهرانی
انگشت
-
جستوجو در متن
-
انگوله
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) (اِ.) = انگل . انگول : 1 - تکمه ، دگمه . 2 - جا دگمه .
-
انگوله
لغتنامه دهخدا
انگوله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ) گوی گریبان و تکمه ٔ کلاه . || حلقه ای که تکمه از آن بگذرانند. (از برهان قاطع). و رجوع به انگل و انگول شود.
-
انگولک کردن
لغتنامه دهخدا
انگولک کردن . [ اَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، کاویدن به انگشتان . ور رفتن با چیزی با انگشت ، سودن پیوسته ٔ انگشتان بدو: دیگر چشمت را انگولک مکن تا خوب شود. (از یادداشتهای مؤلف ). و رجوع به انگلک و انگلک کردن و انگل و انگول شود.
-
انگیله
لغتنامه دهخدا
انگیله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ) انگله . انگول . انگوله : هرآن انگیله ٔ زرین که چرخ از اختران سازدلباس عمر او را بر گریبان زمان زیبد. اثیر اخسیکتی (از آنندراج ).و رجوع به انگل و انگله شود.
-
انگل
لغتنامه دهخدا
انگل . [اَ گ َ ] (اِ) کسی را گویند که صحبت او مکروه طبیعت باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کسی که صبحت او مکروه طبیعت باشد و او در اختلاط و مصاحبت ابرام و اصرار نماید. (آنندراج ) (از انجمن آرا). مرد ناشناس گستاخ . (ناظم الاطباء). سرخر. موی دماغ . طفیل...
-
عرجون
لغتنامه دهخدا
عرجون . [ ع ُ ] (ع اِ) چوب خوشه ٔ خرما. (دهار) (مهذب الاسماء). ج ، عَراجین . (مهذب الاسماء). || خوشه . خوشه ٔ خرما یا خوشه ٔ خرما که خشک و کج گردد، یابن آن . یا چوب خوشه ٔ خرما. (منتهی الارب ). || شاخ خشک شده : گر در آبی نخل یا عرجون نمودجز ز عکس نخل...
-
مادگی
لغتنامه دهخدا
مادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت ماده بودن . و تأنیث طبیعی . (ناظم الاطباء).ماده بودن . انوثیت . مقابل نری . (فرهنگ فارسی معین ) : و بود که انبازی ایشان اندر جنس بود چنانکه نری و مادگی . (دانشنامه از فرهنگ فارسی ایضاً).مادگی خوش آیدت چادر بگیررستمی ...
-
انگله
لغتنامه دهخدا
انگله . [ اَ گ َ ل َ / ل ِ] (اِ) گوی گریبان . تکمه ٔ کلاه . (برهان قاطع). گوی گریبان و کلاه . جوزه گره . (فرهنگ سروری ) : وانگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه راهم قوقه و هم انگله ٔ شاهوار کرد. خاقانی .چون قدح گیری در ایوان آسمان گوید ترامشتری بربسته زلف ...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...