کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگورک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انگورک
/'angurak/
معنی
۱. انگور کوچک.
۲. نوعی عنکبوت که شبیه دانۀ انگور است.
〈 انگورک چشم: [قدیمی] مردمک چشم؛ انگوره.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگورک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ انگور] ‹انگوره› (زیستشناسی) 'angurak ۱. انگور کوچک.۲. نوعی عنکبوت که شبیه دانۀ انگور است.〈 انگورک چشم: [قدیمی] مردمک چشم؛ انگوره.
-
انگورک
لغتنامه دهخدا
انگورک . [ اَ رَ ] (اِ مرکب ) مردمک دیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ) : انگورک چشم ماست خالت گویی کزعین سواد مردم دیده فتاد. مولوی (از آنندراج ). || بثوری که از انصباب مواد عفنه در بدن پیدا می شود. (آنندراج ) : پیش آنکس که ...
-
واژههای مشابه
-
انگورک توره
لغتنامه دهخدا
انگورک توره . [ اَ رَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) تاجریزی . عنب الثلعب . سگ انگور.روباه تربک . روبا. اورنج . حب الفنا. ربرق . لما. رزه . ثلثان . اولنج . فنا. بارج . طولیدون . (یادداشت مؤلف ).و رجوع به طولیدون و بارج و ثلثان و تاجریزی شود.
-
جستوجو در متن
-
گالش انگور
لغتنامه دهخدا
گالش انگور. [ ل ِ اَ ] (اِ مرکب ) گالِش اَنگورَک . درختی است که به لاتین آن را ریبس نامند و بر دو قسم است : ریبس گروسولاریا و ریبس اریانتال اولی در جنگلهای ایران بسیار است و در «نور» گالش انگور و در دره ٔ چالوس گالش انگورک خوانده میشود و قسم دوم بندر...
-
دیوانگور
لغتنامه دهخدا
دیوانگور. [ وْ اَ ] (اِ مرکب ) انگور فرنگی .گالش انگور. گالش انگورک (این نام در رودسر متداول است ). (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گالش انگور شود.
-
انگور شغال
لغتنامه دهخدا
انگور شغال . [ اَ ش ُ ] (اِ مرکب )عنب الثعلب . صاحب تحفه عنب الثعلب را سگ انگور آورده . و رجوع به عنب الثعلب و سگ انگور و انگورک توره شود.
-
ربرق
لغتنامه دهخدا
ربرق . [ رِ رِ ] (سریانی ، اِ) بلغت سریانی سگ انگور باشد که بتازی عنب الثعلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). تاج ریزی . انگورک توزه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). عنب الثعلب . (از اختیارات بدیعی ) (اقرب الموارد). تاجریزی . فنا. ثُلُثان . عنب الذئب . (...
-
رتیل
لغتنامه دهخدا
رتیل . [ رُ ت َ / ت ِ ] (اِ) عنکبوت درشت و کوتاه پای که گویند قسمتی از آنها گزنده است و سمی مهلک دارد. رتیلاء. رتیلا. دیلمک . گال . غنده . خایه گیر. خایه گیرک . باژ. آغنده . انگورک . دلمه . دلمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). مأخوذ از رتیلای تازی و بمعنی ...
-
رتیلا
لغتنامه دهخدا
رتیلا. [ رُ ت َ / ت ِ ] (از ع ، اِ) رتیل . رتیلاء. لغتی است در رتیلاء. (منتهی الارب ). جانورکی زهردار که بفارسی دلمه گویند. (از ناظم الاطباء). حیوانیست مانندعنکبوت اما شکم وی بزرگ بود و رنگ او زرد بود و در نواحی یزد بسیار بود، و او را خایه گیر خوانند...