کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگه رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگه رود
لغتنامه دهخدا
انگه رود. [ اَگ ِ ] (اِخ ) دهی از بخش نور شهرستان آمل است که 320 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات ، لبنیات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
آتل
لغتنامه دهخدا
آتل . [ ت ِ ] (اِخ ) نام رودیست بس بزرگ که از کوههای آس و بلغار خیزد و بدریای خزر ریزد. گویند که از آن رود بزرگتر در جهان نیست چنانکه بیش از هفتاد نهر از آن جداشود، اسب از هیچیک به آسانی گذر نیابد : گر سوی قندز مژگان نرسد آتل اشک ره قندز سوی آتل بخزر...
-
الواحات
لغتنامه دهخدا
الواحات .[ اَل ْ ] (اِخ ) کوهی است بر مغرب رود نیل . در حدود العالم (چ دانشگاه ص 36) آمده : و دیگر کوهی است بر مغرب رود نیل هم چنین از اول حد نوبه برگیرد راست و بشمال فرودآید تا بحدود فیوم به ابریق رسد آنگه شاخی از سوی مغرب بازکشد خرد، آنگه ببرد، و ا...
-
روتا
لغتنامه دهخدا
روتا. [ ] (اِخ ) یا روثا. رودی است بر جنوب روس ، و از کوهی که برسرحد است میان بجناک و مجغری و روس برود، آنگه اندرمیان حد روس افتد و به صقلاب رود، آنگه به شهر خردآب رسد از صقلاب و اندر کشتها و گیاه خوارهای ایشان بکارشود. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 47...
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِخ ) نام ناحیتی بوده است بر شمال هندوستان و در حدود العالم با خصوصیات جغرافیایی زیر میتوان برای آن مشخصاتی یافت . 1 - شرق وی (هندوستان ) ناحیت چین است و تبت و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی رود مهران است و شمال ناحیت شکنان و خان است . (حدود...
-
مغنیسیا
لغتنامه دهخدا
مغنیسیا. [ م َ ] (معرب ، اِ) مغنسیا : زهره دلالت کند بر مغنیسیا و سرمه . (التفهیم ). ارسطاطالیس چنین فرموده است که یک جزومغنیسیا بباید گرفت با یک جزو بسد و یک جزو زنگار، آنگه هر سه را خرد بساید. (نوروزنامه ). و رجوع به مغنسیا شود. || منیزی کلسینه را ...
-
گرد شدن
لغتنامه دهخدا
گرد شدن . [ گ ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن . تجمع کردن . مجتمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد...
-
غره
لغتنامه دهخدا
غره . [ غ ُرْ رَ/ رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . به تخفیف را نیز آورند. (از فرهنگ شعوری ). غرش . غرش شیر : غره ای کن شیروار ای شیر حق تا رود آن غره بر هفتم طبق . مولوی (مثنوی ).غره ٔ شیرت بخواهد آسمان نقش شیر و آنگه اخلاق سگان . مولوی (مثنوی چ کلال...
-
ازرود
لغتنامه دهخدا
ازرود. [ اُ زِ ] (اِخ ) اوزرود. یکی از بلوک ناحیه ٔ نور در مازندران . مرکز وی یوش یا بلده . عده ٔ قری 18 و جمعیت تقریبی 4450 تن . حدّ شمالی نیچرستاق کجور، شرقی کمررود، جنوبی لورا و شهرستانک و غربی بیرون بشم کلارستاق . (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 2...
-
اصحاب یمین
لغتنامه دهخدا
اصحاب یمین .[ اَ ب ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب الیمین . خداوندان دست راست یعنی بهشتیان که نامه ٔ اعمالشان به دست راستشان داده میشود یا در دست راست عرصات محشرمی ایستند. (فرهنگ نظام ). آنهااند که در وقت اخراج ذریت از صلب آدم علیه السلام ایشا...
-
پول
لغتنامه دهخدا
پول . (اِ) از پهلوی پوهل . پُل . قنطرة. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است . طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد) : و پولی ساختند و خلایق ...
-
هزاران
لغتنامه دهخدا
هزاران . [ هََ / هَِ ] (عدد، ص ، اِ) جمع هزار است برخلاف قیاس ، و عدد هزار را نیز گویند. (برهان ). این کلمه بیشتر برای دلالت بر کثرت به کار رود : هزاران بدو اندرون طلق و خم درون درش نقش باغ ارم . عنصری .آنگه به یکی چرخشت اندر فکنَدْشان بر پشت لگد بیس...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) جمع «که » برای استفهام ذوی العقول است . (آنندراج ). ج ِ کی ، یعنی چه کسان ، و کیانند، یعنی چه کسانند. (ناظم الاطباء). ج ِ که (= کی ). چه کسان . (فرهنگ فارسی معین ) : بین که به زنجیر کیان را کشیدهرکه در او دید زب...
-
دست خوش کردن
لغتنامه دهخدا
دست خوش کردن . [ دَخوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . پرداختن .- دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خوش تا نشوی پیش کسان دستکش . نظامی . || به آسانی درآمدن و راه بردن بدان . به تصرف آوردن : نه چندانش خزینه پیشکش کردک...