کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشت پیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انگشت پیچ
/'angoštpič/
معنی
۱. هرچیز غلیظ و سفت نظیر عسل و شیره که دور انگشت پیچیده شود.
۲. نوعی شیرینی خشک به شکل ورقههای لوله شده که با خمیر شیرینی، خاک قند، هل، گلاب، و زاج سفید درست میکنند.
۳. [قدیمی] عهد؛ پیمان.
۴. [قدیمی] شرط.
۵. [قدیمی، مجاز] دستآویز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'angoštpič ۱. هرچیز غلیظ و سفت نظیر عسل و شیره که دور انگشت پیچیده شود.۲. نوعی شیرینی خشک به شکل ورقههای لوله شده که با خمیر شیرینی، خاک قند، هل، گلاب، و زاج سفید درست میکنند.۳. [قدیمی] عهد؛ پیمان.۴. [قدیمی] شرط.۵. [قدیمی، مجاز] دستآویز...
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ) 1 - (ص مر.) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل ، شیره . 2 - معارض ، مخالف . 3 - انعام اندک . 4 - (اِمر.) شرط ، پیمان . 5 - نوعی حلوا. 6 - نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده .
-
انگشت پیچ
لغتنامه دهخدا
انگشت پیچ . [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) عهد و شرط و اتفاق . (ناظم الاطباء). عهد و پیمان . (مجموعه ٔ مترادفات ص 252) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : سررشته ٔ قرار شد از دست و همچنان انگشت پیچ تا سخن زلف دلرباست . کمال خجند (از آنندراج ).|| دست آویز. (غیاث اللغا...
-
انگشت پیچ
لهجه و گویش تهرانی
نوعی حلوا از سفیده تخم مرغ و شکر (+آب چوبک )،غلیظ
-
واژههای مشابه
-
کوتاه انگشت
لغتنامه دهخدا
کوتاه انگشت . [ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه انگشت وی کوتاه باشد. آنکه انگشتان وی از اندازه ٔ طبیعی و متعارف کوتاهتر باشد: اَقفَد؛مرد فربه دست فربه پای کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ).
-
انگشت سبابه
فرهنگ واژههای سره
انگشت نشانه
-
انگشت شمار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'angoštšomār ۱. [مجاز] کم؛ اندک؛ معدود.۲. آنچه تعدادش از عدد انگشتان دست بیشتر نباشد.
-
انگشت کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] 'angoštkeš = انگشتنما
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'angoštnešān = انگشتنما
-
انگشت نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'angoštnegāri ضبط اثر خطهای سر انگشتان بهویژه انگشت اشاره برای شناسایی یا امضا.
-
انگشت نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] 'angoštna(e,o)mā ۱. کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند؛ معروف؛ مشهور.۲. کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد.
-
fingerprint
اثر انگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، علوم نظامی] [شیمی] شاهدی برای وجود یا هویت مادهای که به روش طیفنمایی به دست میآید [علوم نظامی] خطوط و شیارهای خاص انگشتان دست یا پا که در هنگام لمس کردن اشیا روی آنها باقی میماند و در افراد تفاوت دارد
-
Vitex
پنجانگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] سردهای از نعنائیان شامل گیاهان درختی و درختچهای با برگهای متقابل و پنجهای دارای 3 تا 7 برگچه و گلها در گرزنهای متراکم یا تنک و در انتهای شاخهها در گلآذین خوشهای مرکب و با گلهای بنفش یا آبی یا یاسمنی و جام گل تیغیشکل و با لو...
-
انگشت رس
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ. رَ) (ص .) مورد اعتراض قرار گرفته شده ، سزاوار ایراد و اعتراض .