کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشت زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انگشت گزیدن
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ. گَ دَ)(مص ل .)1 - تأسف خوردن ، حسرت خوردن . 2 - حیرت داشتن .
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص مر.) مشهور، شناخته شده .
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ) 1 - (ص مر.) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل ، شیره . 2 - معارض ، مخالف . 3 - انعام اندک . 4 - (اِمر.) شرط ، پیمان . 5 - نوعی حلوا. 6 - نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده .
-
انگشت کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (اِمف . ص مر.) مشهور، معروف .
-
انگشت نگاری
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ)(اِمص .) ضبط کردن آثار خط های سر انگشتان .
-
سه انگشت
لغتنامه دهخدا
سه انگشت . [ س ِ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) افزاری سه شاخه که دهقانان بدان غله را بر میگردانند. (ناظم الاطباء).
-
شش انگشت
لغتنامه دهخدا
شش انگشت . [ ش َ / ش ِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه بر دست یا پای بجای پنج شش انگشت دارد و چنین کسی را در تداول عوام شش انگشتی گویند. اعنش . عنشاء. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش انگشتی شود. || (اِ مرکب ) شش جهت . (لیلی و مجنون چ وحید ص 31) : این هفت قواره ...
-
انگشت خاییدن
لغتنامه دهخدا
انگشت خاییدن . [ اَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حسرت و افسوس خوردن و ندامت و پشیمانی داشتن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). کنایه از پشیمانی خوردن و ندامت کردن و افسوس خوردن . (هفت قلزم ). پشیمان شدن و تأسف خوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 78) : چون...
-
انگشت عروس
لغتنامه دهخدا
انگشت عروس . [ اَ گ ُ ت ِ ع َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انگشت عروس (حلوا). || قسمی انگور. گلین بارماقی . (یادداشت مؤلف ).
-
انگشت عروسان
لغتنامه دهخدا
انگشت عروسان . [ اَ گ ُ ت ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی حلوا که آن را انگشت عروسان هم گویند.(برهان قاطع) (هفت قلزم ). قسمی از حلوا که از شکر سازند بقدر انمله و آگین آن مغز پسته ٔ کوفته باشد پارسیان آن را انگشت عروسان خوانند و بترکی گلین بارما...
-
انگشت کشیدن
لغتنامه دهخدا
انگشت کشیدن . [ اَ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) از دور به انگشت نمودن چیزی را. (آنندراج ) : ترسم چو از محاق نوازی برون شوم در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال . مجد همگر (از آنندراج ).گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت...
-
انگشت کنیزکان
لغتنامه دهخدا
انگشت کنیزکان . [ اَ گ ُ ت ِ ک َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی انگور کوهی . (از هفت قلزم ) (از مؤید الفضلاء) (از ناظم الاطباء). اصابعالعذاری و آن نوعی انگور است . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از ریحان . (آنندراج ).
-
انگشت گزیدن
لغتنامه دهخدا
انگشت گزیدن . [ اَ گ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از مؤید الفضلاء). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن . (ناظم الاطباء). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت . (یادداشت مؤلف ) : صورتگر...
-
انگشت مسبحه
لغتنامه دهخدا
انگشت مسبحه . [ اَ گ ُ ت ِ م ُ س َب ْ ب ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انگشت سبابه . انگشت شهادت : انگشت مسبحه ٔ خودرا بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحه ٔ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ).
-
انگشت نهادن
لغتنامه دهخدا
انگشت نهادن . [ اَ گ ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اعتراض کردن و عیب گرفتن . (برهان قاطع). اعتراض کردن بر قول کسی . نابود انگاشتن . عیب گرفتن . دخل و اعتراض کردن . (ناظم الاطباء). خرده گرفتن . آهو گرفتن . عیب آوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 25...