کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انور زند شیرازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انور زند شیرازی
لغتنامه دهخدا
انور زند شیرازی . [ اَ وَ زَ دِ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: اسمش محمد ابراهیم خان فرزند کهتر محمدکریم خان زند مشهور به وکیل است که سی سال سلطنت کردو بعد از پدر گرفتار فتنه ٔ اعمام و اخوان شد و دیده ٔ جهان بین را وداع کرد و به عتبات عالیات رفته...
-
واژههای مشابه
-
آنور
فرهنگ واژههای سره
بیدم
-
آنوَر
لهجه و گویش تهرانی
آن طرف
-
عالی انور
لغتنامه دهخدا
عالی انور. [ اَن ْ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ بابادی هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
-
قلعه انور
لغتنامه دهخدا
قلعه انور. [ ق َ ع َ ؟ ](اِخ ) قلعه ای است و در ناحیه ای بنام وادی السیول یمن قرار دارد. رجوع به نخبة الدهر دمشقی ص 127 شود.
-
انور پاشا
لغتنامه دهخدا
انور پاشا. [ اَ ] (اِخ ) (1882-1922م .) فرمانده ترک در جنگ 1914-1918م . متولد در قسطنطنیه . وی پس ازشکست از سویت ها و محبوس شدن بدست آنها بقتل رسید.
-
انور یزدی
لغتنامه دهخدا
انور یزدی . [ اَ وَ ی َ ] (اِخ )از شاعران و از تاجرزادگان شهر یزد بود. او راست :تا ز روی ماه خود روزی نقاب افکنده ایم مهر را از تاب روی او بتاب افکنده ایم داده ایم ار مهر آن مه را بدل منزل بلی مهر او گنج است از آنش در خراب افکنده ایم عشق وی هست ار گن...
-
خواجه انور
لغتنامه دهخدا
خواجه انور. [ خوا / خا ج َ / ج ِ اَ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، این دهکده کوهستانی با آب و هوای معتدل و 170 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و صیفی است . شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان گیوه چینی و...
-
اینور و انور
لهجه و گویش تهرانی
اطراف
-
اینور و آنور
فرهنگ گنجواژه
اطراف.
-
جستوجو در متن
-
کف
لغتنامه دهخدا
کف . [ ک َف ف / ک َ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (غیاث ). دست ، یا دست تابند دست ، گویند «مد الیه کفَّه ُ لیسأله » یا راحت باانگشتان .گویند از آن بابت کف گفته اند که تن را از آزار نگه می دار...