کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انصاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انصاف
/'ansāf/
معنی
خدمتگزارها.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت ≠ بیداد
برابر فارسی
دادمند
فعل
بن گذشته: انصاف داد
بن حال: انصاف ده
دیکشنری
disinterest, equity, fairness, justice, justness, objectivity, plain dealing, rightfulness, sportsmanship
-
جستوجوی دقیق
-
انصاف
واژگان مترادف و متضاد
داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت ≠ بیداد
-
انصاف
فرهنگ واژههای سره
دادمند
-
انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نصف] [قدیمی] 'ansāf خدمتگزارها.
-
انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ensāf ۱. داد دادن؛ عدلوداد کردن.۲. راستی کردن.۳. به نیمه رسیدن.۴. میانهروی.۵. (قید) [قدیمی] انصافاً؛ حقیقتاً.
-
انصاف
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] 1 - (مص م .) داد دادن ، عدل کردن . 2 - راستی نمودن . 3 - (اِمص .) عدل ، داد.
-
انصاف
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع . ] جِ نصف ؛ نیم ها، نیمه ها.
-
انصاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (مص ل .) به نیمه رسیدن . نیمة چیزی را گرفتن .
-
انصاف
لغتنامه دهخدا
انصاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نِصف و نَصف و نُصْف . || ج ِ نَصَف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفردات کلمه شود.
-
انصاف
لغتنامه دهخدا
انصاف . [ اِ ] (ع مص ) داد دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). عدل کردن . (از اقرب الموارد). داد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || راستی کردن . || به نیمه رسیدن روز و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز به نیمه رسیدن...
-
انصاف
دیکشنری فارسی به عربی
عدالة
-
واژههای مشابه
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'ensāf ستمکار؛ ظالم؛ بیدادگر.
-
بی انصاف
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - آن که از راه عدالت منحرف گردد. 2 - ظالم ، ستمکار، بیدادگر.
-
علینقی انصاف
لغتنامه دهخدا
علینقی انصاف . [ ع َ ن َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن نقدعلی خان هندی . وی شاعر بود و ابتدا به «نظم » تخلص می کرد سپس متخلص به انصاف شد. و در سال 1195 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی است . نام او در صبح گلشن «میرزانقی ...» آمده است . (از الذریعه ج 9 ص 108 و 76...
-
انصاف خراسانی
لغتنامه دهخدا
انصاف خراسانی . [ اِف ِ خ ُ ] (اِخ ) محمد ابراهیم (یا محمد مقیم ) شاعر و اصلش از خراسان و نشوونمایش در هند (پنجاب ) بوده و در اوائل قرن دوازدهم بجوانی درگذشته است . از اوست :مظهر ظلمت نباشد جز غبار هستیم می کند روی زمین آیینه داری سایه را.(از الذریعة...