کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انصار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انصار
/'ansār/
معنی
۱. [جمعِ ناصر] = ناصر
۲. [جمعِ نصیر] = نصیر
۳. گروهی از مردم مدینه که پس از هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه به آن حضرت ایمان آوردند و او را یاری کردند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
انصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ansār ۱. [جمعِ ناصر] = ناصر۲. [جمعِ نصیر] = نصیر۳. گروهی از مردم مدینه که پس از هجرت حضرت رسول از مکه به مدینه به آن حضرت ایمان آوردند و او را یاری کردند.
-
انصار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ناصر و نصیر. 1 - یاری کنندگان . 2 - گروهی از مردم مدینه که در هجرت رسول (ص ) از مکه به مدینه او را یاری کردند.
-
انصار
لغتنامه دهخدا
انصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نصیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ ناصر. (از اقرب الموارد). یاری دهندگان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یاری کنندگان . یاران : انصار حق را سعادت هدایت راه راست نمود. (کلیله و دمنه ). نفاذ کارها به اهل بص...
-
واژههای مشابه
-
أَنصَارٍ
فرهنگ واژگان قرآن
ياران
-
خلیفه انصار
لغتنامه دهخدا
خلیفه انصار. [ خ َ ف ِ اَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 4896 تن سکنه . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو و محل ایل حاجی علیلو است . (ا...
-
واژههای همآوا
-
انثار
لغتنامه دهخدا
انثار. [ اِ ] (ع مص ) خون آوردن بزدن نیزه بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ارعاف ، یقال : طعنه فانثره . (از اقرب الموارد). خون از بینی بیاوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر بن بینی افکندن کسی را. || بیرون آوردن آنچه در بینی باشد. (م...
-
أَنصَارٍ
فرهنگ واژگان قرآن
ياران
-
جستوجو در متن
-
Ansar al Islam
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انصار اسلام
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی از انصار و بطنی از بنی سُلیم .
-
غنم
لغتنامه دهخدا
غنم . [ غ َ ] (اِخ ) ابن سری . بطنی است از انصار. (از تاج العروس ).
-
غنمی
لغتنامه دهخدا
غنمی . [ غ َ ] (اِخ ) ابن مالک نجار. از انصار بود. (از تاج العروس ).
-
ناصر
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] (اِفا.) یاری گر، یاری کننده . ج . نصار. انصار.