کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
انسان
/'ensān/
معنی
۱. (زیستشناسی) جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز، که روی دو پا راه میرود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است.
۲. شخص؛ فرد.
۳. (صفت) خوب و پایبند به اصول اخلاقی.
۴. هفتادوششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۳۱ آیه؛ دهر؛ ابرار؛ هلاتی.
〈 انسان نِئاندِرتال: انسان اولیه متعلق به ۴۰ هزار سال قبل که در غارهای آسیای مرکزی و اروپا زندگی میکرد. Δ جمجمة آن نخستین بار در سال ۱۸۶۵ میلادی در درۀ نئاندرتال (در آلمان، نزدیک دوسلدورف) بهدست آمد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس ≠ جن، دد، دیو
برابر فارسی
آدم
دیکشنری
anthropo-, earthling, one, human, humanity, man, mankind, mortal, person, wight, humankind
-
جستوجوی دقیق
-
انسان
واژگان مترادف و متضاد
آدم، آدمیزاد، آدمی، انس، بشر، مردم، ناس ≠ جن، دد، دیو
-
انسان
فرهنگ واژههای سره
آدم
-
انسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ensān ۱. (زیستشناسی) جانداری از راستۀ پستانداران با ده انگشت کارساز، که روی دو پا راه میرود و به سبب داشتن مغز پیشرفته قادر به تکلم و تفکر است.۲. شخص؛ فرد.۳. (صفت) خوب و پایبند به اصول اخلاقی.۴. هفتادوششمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، ...
-
انسان
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (اِ.) آدمی ، مردم ، بشر. ج . اناس و آناس .
-
انسان
لغتنامه دهخدا
انسان . [ اِ ] (ع اِ) مردم ، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . مردم . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی ). آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حیوانات ناطق . (ازتعریف...
-
انسان
لغتنامه دهخدا
انسان . [اِ ] (اِخ ) نام سوره ٔ هفتاد و ششم از قرآن مجید. مکی است و دارای 31 آیه . آن را سوره ٔ دهر نیز نامند.
-
انسان
دیکشنری عربی به فارسی
انساني , وابسته بانسان , داراي خوي انساني , فاني , فناپذير , از بين رونده , مردني , مرگ اور , مهلک , مرگبار , کشنده , خونين , مخرب , انسان
-
انسان
دیکشنری فارسی به عربی
انسان , رجل
-
انسان
واژهنامه آزاد
آدم مردم
-
واژههای مشابه
-
إِنسَانُ
فرهنگ واژگان قرآن
آدميزاد
-
انسان مصنوعی
فرهنگ واژههای سره
آد مواره
-
طبیعت انسان
فرهنگ واژههای سره
سرشت آدم
-
انسان العین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ensānol'eyn مردمک؛ مردمک چشم.
-
human augmentation, human enhancement
برافزایش انسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] حوزهای نوظهور در پزشکی و زیستمهندسی که هدف آن پدید آوردن فنّاوریها و فنونی برای غلبه بر محدودیتهای کنونی تواناییهای شناختی و جسمانی انسان است