کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انز
لغتنامه دهخدا
انز. [ ] (اِخ ) ابوسعید مجیرالدین ، ابق یا ارتق از اتابکان دمشق بود. رجوع به ابوسعید... شود.
-
انز
لغتنامه دهخدا
انز. [ اَ ] (اِ) عدس . (آنندراج ). عدس و انژه و مرجمک . (ناظم الاطباء). و رجوع به انژه شود.
-
انز
لغتنامه دهخدا
انز. [ اَ ن َ ] (ص ، اِ) هر چیز بد و زشت و هولناک و مهیب . (ناظم الاطباء). و رجوع به انر شود.
-
واژههای مشابه
-
می انز
لغتنامه دهخدا
می انز. [ اَ ] (اِ) بارانک ، و آن درختی است از تیره ٔ گل سرخیان ، با گلهای سفید و قرمز و صورتی . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به بارانک شود.
-
واژههای همآوا
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن سالم بن عوف بن عمرو. ازخزرج ، از قحطان . جدی است جاهلی . و عبادةبن صامت از صحابیان ، و نعمان بن داود از محدثان ، از نسل وی می باشند. (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب و جمهرةالانساب ).
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن وائل بن قاسط. پدر حیّی است . و عنزی به وی منسوب است . (ازمنتهی الارب ). رجوع به الاعلام زرکلی ج 5 ص 270 شود.- مسجد بنی عنز ؛ در کوفه منسوب است به عنزبن وائل بن قاسطبن هِنب بن افصی بن دُعمی بن جدیلةبن أسدبن نزار. (از معجم البل...
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است درنجد بین یمامه و ضریة. (از معجم البلدان ). و نیز جایگاهی است در شعر راعی . رجوع به معجم البلدان شود.
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (اِخ ) نام زنی بود از قبیله ٔ طسم . رجوع به عنز یمامة شود.
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از هوازن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (ع اِ) ماده بز، و آهوی ماده و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده بز و ماده آهو و بز کوهی ماده . (ناظم الاطباء). بز ماده ، و گویند آن در صورتی است که یکساله باشد، و نیز آهوی ماده و بز کوهی ماده . (از اقرب الموارد). ج ، أعنُز، عُنوز،...
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ] (ع مص ) روی گردانیدن از کسی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عدول کردن . (از اقرب الموارد). || به سنان خرد زدن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به نیزه ٔ کوچک زدن . (از ناظم الاطباء). بوسیله ٔ عنزة کسی را زدن . (از ...
-
عنز
لغتنامه دهخدا
عنز. [ ع َ ن َ ] (ع اِ) ج ِ عَنزة. رجوع به عنزة شود.
-
عنز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'anz ۱. بزماده؛ ماده بز.۲. ماده آهو.۳. آهوبرۀ ماده.