کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندیشه گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اندیشه گر
/'andišegar/
معنی
۱. دارای اندیشه؛ متفکر.
۲. آنکه به عاقبت کار بیندیشد؛ اندیشهکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندیشه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'andišegar ۱. دارای اندیشه؛ متفکر.۲. آنکه به عاقبت کار بیندیشد؛ اندیشهکار.
-
اندیشه گر
لغتنامه دهخدا
اندیشه گر. [ اَ ش َ / ش ِ گ َ ] (ص مرکب )اندیشمند. متفکر. فکور. (از یادداشتهای لغت نامه ).
-
واژههای مشابه
-
اندیشه بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ)(مص ل .) غم خوردن ، نگران بودن .
-
اندیشه داشتن
فرهنگ فارسی معین
(کسی را) ( ~. تَ) (مص م .) مراقبت کردن ، تیمار داشتن .
-
اندیشه کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) بیمناک بودن ، نگران بودن .
-
چاپک اندیشه
لغتنامه دهخدا
چاپک اندیشه . [ پ ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) رجوع به چابک اندیشه شود.
-
تازه اندیشه
لغتنامه دهخدا
تازه اندیشه . [ زَ / زِ اَ ش َ / ش ِ] (اِ مرکب ) اندیشه ٔ تازه . اندیشه ٔ نو : فرخزاد گفت و سپهبد شنیدیکی تازه اندیشه آمد پدید. فردوسی .رجوع به تازه شود.
-
نازک اندیشه
لغتنامه دهخدا
نازک اندیشه . [ زُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )دقیق الفکر. که اندیشه ای ظریف و نازک و دقیق دارد.
-
محال اندیشه
لغتنامه دهخدا
محال اندیشه . [ م ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه در کارهای ناشدنی و ناصواب تفکر کند. که اندیشه های باطل و بیهوده و ناشدنی دارد: و بازنماییم که عاقبت ستمکاران بغی پیشه و زیادت طلبان محال اندیشه چیست . (مرزبان نامه ص 181).
-
مصلحت اندیشه
لغتنامه دهخدا
مصلحت اندیشه . [ م َ ل َ ح َ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) دارای اندیشه ٔ موافق مصلحت . با اندیشه ای که مطابق صلاح کار باشد : دادگری مصلحت اندیشه است رستن از این قوم مهین پیشه است .نظامی .و رجوع به مصلحت اندیشی شود.
-
اندیشه افکندن
لغتنامه دهخدا
اندیشه افکندن . [ اَ ش َ / ش ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طرح انداختن . اندیشیدن . نقشه کشیدن . || وسوسه . (تاج المصادر بیهقی ). خیال (بد) در دل انداختن .- اندیشه ٔ بد افکندن ؛ وسواس . (دهار).
-
اندیشه بردن
لغتنامه دهخدا
اندیشه بردن . [ اَ ش َ / ش ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن . اندوه بردن . اندیشمند شدن : شاه را گو تو بشادی و طرب دل نه و بس از پی ساختن مملکت اندیشه مبر. فرخی (از آنندراج ).سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان چون در نظر دوست نشینی همه کام است . سعدی .مر...
-
اندیشه بستن
لغتنامه دهخدا
اندیشه بستن . [ اَ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . تصور کردن . در خیال آوردن : من نه اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم شرح و بیانت . سعدی .- اندیشه در چیزی بستن ؛ بدان چیز نظر دوختن یا در آن طمع بستن یا بدان دلبسته شدن ...
-
اندیشه کشیدن
لغتنامه دهخدا
اندیشه کشیدن . [ اَ ش َ / ش ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اهتمام . عنایت . (از ابوالفضل بیهقی ). عنایت کردن . اهتمام کردن .