کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندوهمند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اندوهمند
/'anduhmand/
معنی
اندوهگین؛ غمگین؛ غمناک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسرده، اندوهناک، حزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمین، مغموم، ملول ≠ شاد
دیکشنری
sore
-
جستوجوی دقیق
-
اندوهمند
واژگان مترادف و متضاد
افسرده، اندوهناک، حزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمین، مغموم، ملول ≠ شاد
-
اندوهمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اندهمند› [قدیمی] 'anduhmand اندوهگین؛ غمگین؛ غمناک.
-
اندوهمند
لغتنامه دهخدا
اندوهمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) غمگین . مهموم . مغموم . (یادداشت مؤلف ). نجید. منجود. (از منتهی الارب ) : طعام پیش نهاد و هرچند خوردند از آن کمتر نشد. ابولهب گفت : محمد ما را از بهر آن خواند تا این جادوی خویش ما را بنماید. پیغمبر علیه السلام از آن ان...
-
جستوجو در متن
-
اندهمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'andohmand = اندوهمند
-
دریغاگو
واژگان مترادف و متضاد
متاسف، متلهف، مرثیهسرا، مرثیهگو، نوحهسرا، اندوهمند
-
بارکش
واژگان مترادف و متضاد
۱. باری ≠ سواری ۲. باربر ۳. غمگین، اندوهمند، اندوهگین
-
ضجور
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندوهمند، دلتنگ، مضطرب ۲. خشمگین، خشمناک، غضبناک ۳. بیزار، مشمئز
-
اندوهناک
واژگان مترادف و متضاد
افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد ≠ شاد، مسرور
-
وکاب
لغتنامه دهخدا
وکاب . [ وَک ْ کا ] (ع ص ) اندوهناک . (منتهی الارب ). اندوهمند. (آنندراج ). کثیرالحزن . (اقرب الموارد). || (اِخ )نام شاعری است هذلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
لعلعة
لغتنامه دهخدا
لعلعة.[ ل َ ل َ ع َ ] (ع مص ) شکستن استخوان و مانند آن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || درخشیدن سراب . || اندوهمند شدن از گرسنگی . || طپیدن و بی آرامی کردن از هر چیزی . (منتهی الارب ).
-
اندهمند
لغتنامه دهخدا
اندهمند. [ اَ دُ م َ ] (ص مرکب ) اندوهمند. غمگین . با اندوه : کارهای اندهمند افتاد تا از طعام بازایستادند. (التفهیم ص 247).
-
کریب
لغتنامه دهخدا
کریب . [ ک َ ] (ع ص ) سخت اندوهمند. (منتهی الارب ). || (اِ) چوب نان پز که بدان نان را گرد سازند. || کعب از نی . || زمین کشتکار شیار کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غمگین
واژگان مترادف و متضاد
آزرده، افسرده، افسرده، اندوهگین، اندوهمند، اندوهناک، پژمان، تنگدل، حزین، دلتنگ، غمناک، غمین، گرفته، متاثر، متالم، محزون، مغموم، مکدر، ملول، مهموم، ناخرم، ناخوش، ناشاد ≠ شاد، مسرور
-
دل نازک
لغتنامه دهخدا
دل نازک . [ دِ زُ ] (ص مرکب ) نازکدل . که زود رنجد. که زود غمگین شود. که زود گرید. که زود ملول شود. که زود اندوهمند گردد. رقیق القلب . لین الفؤاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سریعالتأثر. زودرنج .