کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اندو
/'andu/
معنی
= اندرون
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'andu = اندرون
-
اندو
لغتنامه دهخدا
اندو. [ ] (اِ) تره تیزک . (فرهنگ رشیدی چ محمد عباسی ج 1 ص 160).
-
اندو
لغتنامه دهخدا
اندو. [ اَ ] (اِ) به معنی اندرون باشد که مقابل بیرون است . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم ). اندرون ؛ مقابل بیرون . (ناظم الاطباء) : از آنجایگه شد به اندوی شهرکه بردارد از روی شادیش بهر. فردوسی (از جهانگیری ).
-
اندو
لغتنامه دهخدا
اندو. [ اَ دَ ] (اِ) گچ . || سبو و کوزه . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
غمگین
فرهنگ واژههای سره
اندو هگین
-
خَلِيلاًَ
فرهنگ واژگان قرآن
دوست بسیار نزدیک( کلمه خليل از نظر مصداق ، خصوصيتر از کلمه صديق است . چون دو نفر دوست همين که در دوستي و رفاقت صادق باشند ، کلمه صديق بر آندو صادق است ، ولي باين مقدار آندو را خليل نميگويند ، بلکه وقتي يکي از آندو را خليل ديگري مينامند ، که حوائج خو...
-
دیرةالبیض
لغتنامه دهخدا
دیرةالبیض . [ ی َ رَ تُل ْ ] (اِخ ) در صعید مصر در سمت غربی نیل واقع است و آن دو دیر است که راهبان بسیار در آندو سکنی دارند. (از معجم البلدان ).
-
ذلقامان
لغتنامه دهخدا
ذلقامان . [ ذَ ل َ ] (اِخ ) نام مجموع دو وادی به یمامه و آنگاه که سیل آندو تلاقی کند و یکی شوند آن را ریب نامند. (از معجم البلدان ).
-
دیر عبدون
لغتنامه دهخدا
دیر عبدون . [ دَ رِ ع َ ] (اِخ ) نام دیری بوده است نزدیک جزیره ٔ ابن عمر که نهر دجله میان آندو قرار داشته و اکنون مخروبه است . (از معجم البلدان ).
-
طابرانی
لغتنامه دهخدا
طابرانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طابران (طوس ). و آن یکی از دو شهری است که مجموع آندو را طوس مینامیده اند. گاه الف آن را حذف کنند. ولی صحیح همان طابران است . (سمعانی ).
-
گلستان
لغتنامه دهخدا
گلستان . [ گ ُ ل ِ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی است به موغانات نوسنگ در فرسنگ ، در او گلهای خودرو و خوشبوست .گویند که در زمان سابق آنرا ملاحده به فردوس کرده اندو نزهتگاه ایشان است . (نزهة القلوب چ لیدن ص 199).
-
تاتار
لغتنامه دهخدا
تاتار. (اِخ ) نام طایفه ای است بزرگ از ترکستان و اصل آن از اولاد تاتارخان بوده اندو تاتارخان برادر مغول خان و اولاد این دو، بنی اعمام یکدیگر و بمرور، بسیار شده اند و تاتار را تار تاری و تتار و تتر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
جاشوش
لغتنامه دهخدا
جاشوش . (اِخ ) دارویی است و نام اوبه سریانی کشوش باشد و در ادویه ٔ چشم کاشوش گفته اندو او نباتی است که طعم ضعیف دارد میان ترش و شیرین و دسومت و سوخت عضوی که به او برسد از فرفیون زیاده بود. (ترجمه ٔ صیدنه نسخه ٔ خطی ). رجوع به کشوش شود.
-
سعدالبارع
لغتنامه دهخدا
سعدالبارع . [ س َ دِل ْ رِ ] (اِخ ) یکی از سعود ده گانه است . و آن دو کوکب است متناسق و فاصله ٔ میان آندو ذراعی و در صورت فرس اعظم است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سعد و سعودالنجوم و منتهی الارب شود.