کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندر گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندر گرفتن
لغتنامه دهخدا
اندر گرفتن . [ اَ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شروع کردن . آغاز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : پس چون این پسر [ اسماعیل ] بیامد از این کنیز [ هاجر] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبایی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرف...
-
واژههای مشابه
-
اَنْدَرْ
لهجه و گویش گنابادی
andar در گویش گنابادی به برادر و خواهر یا خواهر ها و برادرهایی که از دو پدر یا دو مادر متولد شده باشند اندر گویند.
-
کل آندر
لغتنامه دهخدا
کل آندر. [ ک ِ ل ِ ] (اِخ ) یکی از سرداران اسکندر مقدونی که در جنگهای اسکندر با ایران همراه او بود و مدتها در همدان میزیست .(از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1336 و 1680 و 1682).
-
اندر بای
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (ص .) لازم ، ضروری .
-
برادر اندر
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ دَ) (اِمر.) برادری که با برادر دیگر یا خواهر خویش از یک پدر و مادر نباشند.
-
مادر اندر
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ دَ) (اِ مر.) = مادندر: نامادری .
-
اندر کشیدن
لغتنامه دهخدا
اندر کشیدن . [ اَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جذب کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : اما جواب ما مر این سؤال را از خاصیت مقناطیس ... آن است که گوییم از آن سنگ بخاری است بیرون آینده لزج اندر کشیده که بجز آهن اندر نکشد. (جامعالحکمتین ص 167).- دامن اندرکشید...
-
اندر گذرانیدن
لغتنامه دهخدا
اندر گذرانیدن . [ اَ دَ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذر دادن . (فرهنگ فارسی معین ).- پای از اندازه اندرگذرانیدن ؛ پا از گلیم خود درازتر کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اندر گردانیدن
لغتنامه دهخدا
اندر گردانیدن . [ اَ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . (یادداشت مؤلف ) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به گردانیدن شود.
-
دخت اندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] doxt[']andar = دختراندر
-
اندر کار
واژهنامه آزاد
درون کار.
-
صد اندر صد
لغتنامه دهخدا
صد اندر صد. [ ص َ اَ دَ ص َ ] (ق مرکب ) منحصراً. تنها. خالص . ویژه . صد درصد : صد اندر صد این دشت جای من است بلند آسمانش هوای من است .فردوسی .
-
چپ اندر قیچی
فرهنگ فارسی معین
(چَ. اَ دَ. قِ) (اِمر.) (عا.) کج و معوج .
-
دیبای شب اندر روز
لغتنامه دهخدا
دیبای شب اندر روز. [ ی ِ ش َ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی دیبای شب افروز است . و آن نوعی از دیبا که در عرف هند بافند. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به دیبای شب افروز شود.