کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندرخوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندرخوری
لغتنامه دهخدا
اندرخوری . [ اَ دَ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) سزاواری . شایستگی : تا ترا از آسمان آمد حمیدالدین لقب این لقب بر هیچ کس نامد بدین اندرخوری .سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
لیاقت
لغتنامه دهخدا
لیاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) لیاقة. سزاواری . شایستگی . زیبائی . برازندگی . موافق و درخور آمدن . اندرخوری . قابلیت : برداشت کنم آن کسان را که در باب ایشان سیاست فرموده باشم اگر لیاقت دارند برداشتن را. (تاریخ بیهقی ). || فضل و دستگاه . (آنندراج ).
-
کی منظر
لغتنامه دهخدا
کی منظر. [ ک َ / ک ِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) منظر شاهانه . (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما : به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیانی و کی منظری . فردوسی .تو پور جهان نامور مهتری که شیر ژیانی و کی منظری .فردوسی .
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...