کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندرآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
اندرآوردن . [ اَدَ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) از پا اندر آوردن ، از پادرآوردن . فروافکندن . کشتن . ازبین بردن : به ایوان او آتش اندرفکندز پای اندرآورد کاخ بلند. فردوسی .- از اسب یا از پیل یا از تخت اندرآوردن ؛ بزیر آوردن . فرود آوردن . پایین آوردن . مغ...
-
واژههای مشابه
-
کوس اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
کوس اندرآوردن . [ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) در شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی هجوم آوردن ، حمله کردن و آهنگ هجوم کردن آمده است : چو کیخسرو آن جنبش باددیددل و بخت ایرانیان شاد دیدابا رستم و گیو و گودرز و طوس ز قلب سپاه اندرآورد کوس . فردوسی (شاهنامه ٔ...
-
تنگ اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
تنگ اندرآوردن . [ ت َ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کم گردانیدن فاصله را. سخت نزدیک گردیدن : چو تنگ اندرآورد با من زمین برآهختم آن گاوسر گرز کین . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 196).چو تنگ اندرآورد با او زمین فروکرد گرز گران را به زین . فردوسی .چو من تنگ...
-
ز پای اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
ز پای اندرآوردن . [ زِ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین افکندن . از پای اندرآوردن . مغلوب ساختن : جهانی ز پای اندرآرد به تیغنهد تخت شاه از پس پشت میغ. فردوسی .مرا شاه فرمود کاین سبز جای بدینار گنج اندرآور ز پای . فردوسی .رجوع به از پای اندرآوردن و ز ...
-
پای بزین اندرآوردن
لغتنامه دهخدا
پای بزین اندرآوردن . [ ب ِ اَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوار شدن . برنشستن . رکوب .
-
جستوجو در متن
-
ز پای درآوردن
لغتنامه دهخدا
ز پای درآوردن . [ زِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین افکندن . زیردست ساختن . عاجز و ناتوان کردن . بیچاره و زبون گرداندن . مغلوب ساختن : اگر روزگارش درآرد ز پای همه عالمش پای بر سر نهند. سعدی . || ویران کردن . خراب کردن . منهدم ساختن . واژگون کردن : به ...
-
ز پای فکندن
لغتنامه دهخدا
ز پای فکندن . [ زِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف از پای افکندن . کنایه از کشتن . مغلوب کردن . نابود ساختن . تباه ساختن : گرفتند نفرین بر آن رهنمای بزخمش فکندند هر یک ز پای . فردوسی .رجوع به پای ، از پای افکندن ، ز پای درآوردن ، و ز پای اندرآوردن...
-
زیر آوردن
لغتنامه دهخدا
زیر آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مرکوب و برنشست ِ خویش کردن اسبی یا استری یا پیلی و مانند آن را. سوار شدن مرکوبی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : برون تاخت گرشاسب چون نره شیریکی بور چوگانی آورد زیر. اسدی .- به زیر اندرآوردن ؛ سوار شدن : یکی زنده پیلی...
-
کوس کردن
لغتنامه دهخدا
کوس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لرزیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که کوه گران از هیبت آن شاه کوس می کردو فتح و ظفرش به هر حرکت زمین بوس می کرد. (کتاب النقض ص 369، یادداشت ایضاً). || جنگیدن و پیکار کردن . || حمله کردن و هجوم آوردن . (ناظم الاطبا...
-
شکست آوردن
لغتنامه دهخدا
شکست آوردن . [ ش ِ ک َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب ساختن . چیره گشتن . شکست دادن : که شاید به رستم شکست آوردسر نامدارش به دست آورد. فردوسی .گر این دستگه را به دست آوریم بر اقلیم عالم شکست آوریم . نظامی .گریزنده چون ره به دست آوردبه کوشندگان بر شکست آورد...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (پساوند) افاده ٔ معنی غیریت می کندچون با مادر و پدر و خواهر و برادر ترکیب کنند همچومادراندر و پدراندر و خواهراندر و برادراندر. (برهان قاطع). افاده ٔ معنی غیریت میکند چنانکه مادراندر وپدراندر و برادراندر و خواهراندر و دختراندر یعنی نام...
-
پای
لغتنامه دهخدا
پای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو بیدست باشد نبندد میان . فردوسی .وزان چرم کآهنگران...
-
شمار
لغتنامه دهخدا
شمار. [ ش ُ ] (اِ) حساب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) : چون شمار آید بی رنج بیک ساعت بر تو بشمارد یک خانه پر از ارزن . فرخی .نی نی دروغ گفتم این چه شمار باشدباری نبید خوردن کم از هزار باشد. منوچهری .خواجه ٔ بزر...