کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندامنگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
organography
اندامنگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] نمایش ساختمان یا عمل اندامها
-
واژههای مشابه
-
اندام
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، جسم، قامت، قد، کالبد، هیکل ۲. آلت، جوارح، عضو ۳. ارگانیسم
-
اندام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: handām, andāk] ‹هندام› 'andām ۱. تن؛ بدن؛ جسم.۲. قدوقامت.۳. (زیستشناسی) عضو بدن.۴. عضوی که ظاهر باشد.۵. [قدیمی، مجاز] قاعده و روش صحیح.۶. [قدیمی، مجاز] کار آراسته و بانظام.〈 اندام دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]۱. آراستن.۲. ن...
-
اندام
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) 1 - تن ، بدن . 2 - قد و قامت . 3 - هر یک از اعضای بدن ؛ عضو. ؛~ تناسلی قسمت های دستگاه تناسلی جانوران که در عمل جفت گیری و تولید مثل شرکت دارند. ؛~ حسی هر یک از اندام های تخصصی مانند: چشم ، گوش ، زبان و مانند آن .
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ ف...
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اِ ] (ع مص ) پشیمانی دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشیمان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد).
-
organ
اندام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] هریک از بخشهای متمایز در پیکر موجود زنده که کار یا کارهای ویژهای انجام میدهد متـ . عضو
-
اندام
دیکشنری فارسی به عربی
عضو
-
نگاری
لغتنامه دهخدا
نگاری .[ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. (فرهنگ فارسی معین ). || نگارین . منقش . مزین . || (اِ) قسمتی از شکمبه ٔ گوسفند که دارای اشکال هندسی مسدس شکل است . شکمبه ٔ گوسفند به سیرابی ، نگاری ، شیردان وهزارلا تقسیم می شود. || ابزار کشیدن شیره ٔتریاک . لو...
-
نگاری
فرهنگ فارسی معین
(ن ) (اِ.) وسیله ای که با آن شیرة تریاک را می کشند.
-
نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) negāri ۱. چراغ شیرهکشی؛ اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین میکنند.۲. (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقشونگارهای مسدسشکل است.
-
نگاری
لهجه و گویش تهرانی
بافور،لوله شیرهکشی/ حنا ( پا )/جزیی از شکمبه گوسفند
-
گل اندام
لغتنامه دهخدا
گل اندام . [ گ ُ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). || آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن .آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد : کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکرلب و مشکبوی . نظامی .همه چشمه ز جسم آن گل اندام گل بادام و در...
-
که اندام
لغتنامه دهخدا
که اندام . [ ک ُه ْ اَ ] (ص مرکب )کوه پیکر. که اندامی بزرگ چون کوه دارد : که اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب و دریابر و ره نورد.اسدی .