کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انداختن افشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انداختن افشاندن
دیکشنری فارسی به عربی
سقيفة
-
واژههای مشابه
-
تَنگ انداختن ،خِفت انداختن
لهجه و گویش تهرانی
جفت زدن
-
شلنگ تخته ،()انداختن،شلنگ انداختن
لهجه و گویش تهرانی
تند راه رفتن و جست و خیز،گام بلند
-
کمند انداختن
لغتنامه دهخدا
کمند انداختن . [ ک َ م َ اَ ت َ] (مص مرکب ) دام افکندن و گرفتن انسان و یا حیوان فراری و گریزپای را. (ناظم الاطباء). کمند را رها کردن برای بند کردن دشمن یا شکار. (فرهنگ فارسی معین ).- کمند درانداختن ؛ کمند انداختن : کمند عدوبندرا شهریاردرانداخت چون چ...
-
کلوخ انداختن
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداختن . [ ک ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن کلوخ به جانب کسی یا چیزی . پرتاب کردن کلوخ به جایی یا به سویی : کلوخ انداخته چون خشت در آب کلوخ اندازیی ناکرده دریاب . نظامی .لتحه لتحاً؛ کلوخ انداخت بر اندام یا بر روی کسی پس داغدار ساخت یا کور کردچشم ...
-
کله انداختن
لغتنامه دهخدا
کله انداختن . [ ک ُ ل َه ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چیزی که مردمان همه طالب آن باشند. کله برانداختن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلاه انداختن . کنایه از شادی...
-
کمان انداختن
لغتنامه دهخدا
کمان انداختن . [ ک َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کمان افکندن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : هلال را به حریفان نموده ام سنجرکه پیش ابروی آن جنگجو کمان انداخت . سنجر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
گریه انداختن
لغتنامه دهخدا
گریه انداختن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه یا به گریه انداختن . گریاندن . گریانیدن : چو عشق افگند در دل شور مژگان گریه اندازدجهد هر گه که برقی لاجرم باران شود پیدا.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
گل انداختن
لغتنامه دهخدا
گل انداختن . [ گ ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گُل انداختن ِ صورت و روی ؛ سرخ شدن روی از نشاط جوانی و شادابی یا در حالت تب یا خجلت . پیدا شدن سرخی در روی در اثر تب و یا حرارت بیرونی یا خجلت . سرخ شدن گونه به طبع بعلت شرم یا بیماری . و رجوع به گل افکندن شود. ...
-
گود انداختن
لغتنامه دهخدا
گود انداختن . [ گ َ / گُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) گود کردن ، چنانکه بیماری چشم کسی را: این تب چندروزه چشمهای او را یک بند انگشت گود انداخته است . (مؤلف ). رجوع به گود افتادن شود.
-
گیر انداختن
لغتنامه دهخدا
گیر انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، گرفتار کردن . اسیر کردن . به دام افکندن . در تله انداختن . در مخمصه انداختن . مبتلی ساختن . (یادداشت به خط مؤلف ). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی .
-
کرک انداختن
لغتنامه دهخدا
کرک انداختن . [ک ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کرک انداختن سخن یا گفتگو یا صحبت ، گرم شدن و ادامه یافتن آن . (یادداشت مؤلف ).
-
گذر انداختن
لغتنامه دهخدا
گذر انداختن . [ گ ُ ذَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی . از حال کسی جویا شدن : عمری به درش ستاده ماندم چون بر سر من گذر نینداخت . درویش واله هروی (از آنندراج ).نظر به سرو کنم از هوای قامت اوگذر به سرو گلستان به بویش اندازم ....
-
کباب انداختن
لغتنامه دهخدا
کباب انداختن . [ ک َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کباب پختن . (بهار عجم ) (آنندراج ). کباب افکندن . قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن : حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کارهر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم . محمدقلی سلیم (از آ...